فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

سیستم بقا

قسمت: 25

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قطرات آب روی سطح براق آینه همراه با پرتو های درخشان برق می زدند، در همین حین مهتاب هق هق کنان از دروازه فرقه خارج شد. شاگردان خارجی با دیدن رهبر فرقه، قبل از لذت بردن چشم هایشان تا جایی که می توانستند دولا شدند. این عادت و وظیفه همیشگی آن ها بود اما امروز چیزی متفاوت در نگاه و حالت صورتشان دیده می شد. با ابهت ترین و سنگدل ترین شخصیتی که او را به عنوان الگو می پرستیدند مثل دختر بچه ای که با پدر و مادرش دعوا کرده، گریه کنان از خانه بیرون می رفت.

یکی از شاگرد ها با ترس و لرز قدمی به جلو برداشت، شاید به عنوان وظیفه و شاید کنجکاوی ای که بر ترسش غلبه می کرد. او باید دلیل اشک های درخشان معبودش را می پرسید. باید عهد می بست، تا زمانی که مقصر این اتفاق را تکه تکه نکند ثانیه ای آرام نگیرد.

سرش را بلند کرد و گفت : «رهبر فر...» اما قبل از به پایان رسیدن جمله اش زن جوان از دید او خارج شده بود.

همان طور که با سرعت روی شاخه های درختان می پرید هر چند لحظه یک بار به صفحه آینه نگاه می کرد، آینه توانایی نشان دادن زندگی یک شخص را در همان زمان داشت، او بار ها از آن برای جاسوسی استفاده کرد و هر بار نتیجه ی خونین و مرگباری را برای زندگی آن شخص به همراه برد.

این دفعه برای دیدن چهره و کار های بامزه اولین دوستش در این سال ها، ماهیت استفاده از آن را تغییر داد و برای خودش لحظات شادی و قهقهه های مکرر رقم زد، حیف ولی عاقبت و سرنوشت، توانایی تشخیص دوست و دشمن را از هم نداشت. رایان در خون غلتیده بود و همچنان بدنش تکه تکه می شد. شاید عمق این دوستی به بیشتر از چند شبانه روز کوتاه نمی رسید، اما همان شب ها و روز ها به اندازه ی سال ها از این عمر کسل کننده اش ارزشمند بود.

دنیا همیشه باید بی رحمی خودش را اثبات می کرد، اگر نه که دنیا نمی شد. با دیدن بدن رایان که هر لحظه بیشتر از هم می پاشید، همان درد بدن او را هم عذاب می داد. افکار و عذاب وجدان پی در پی در ذهنش می پیچید و آن را به هم می زد. چرا باید به حرف یک شاگرد خارجی گوش می کرد؟ چرا تنها دوستش را همراهی نکرد و به دنبال آن این اتفاق افتاد؟ چرا باید برای همراهی تنها دوستش دلیل مزخرف می چید؟

در همین افکار غوطه ور بود که شاخه ی زیر پایش شکست، با این که توانایی حفظ تعادلش را داشت اما باز هم با شتاب از بالای درخت به زمین افتاد. این به تنهایی مانع او نشد، ایستاد. خراش کوچکی صورت رنگ پریده ا...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب سیستم بقا را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی