سیستم بقا
قسمت: 23
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
پرتو های درخشان دوباره بیرون آمده بودند و به هستی وجود می دادند. صدایی کنار خانه های سنگی شنیده می شد :
« پس اینجاست ها! حقوقتون از این ماه دو سکه اضافه میشه، خوشحال باشین خدمتکارای من. »
شاگردی کچل در حالی که به طور ناجوری می خندید به شانه ی مرد چاق کنارش می زد، بدنی هیکلی داشت و سر صافش به جای نور گیر عمل می کرد. به سمت در خانه رفت و با لگدی آن را باز کرد.
هاله ی سه موجود سطح G شناسایی شدند.
صدای باز کردن در با سرفه های مرد کچل رایان را از تخت بیرون کشید، گیج شده بود سرش درد می کرد و از این مزاحمت احساس بدی داشت.
«عوضی این جا خونه است یا طویله، چرا یه خدمتکار برای خودت نمی گیری؟»
مرد کچل در حالی که دستش را جلوی دهانش تکان می داد غر می زد. نگاهی به رایان انداخت، طعمه آسان تر از چیزی بود که تصورش را داشت. لبخندش از قبل هم درخشان تر به نظر می رسید. قهقهه ای زد و ادامه داد:
« یک شاگرد خارجی سطح پایین ها !»
رایان متعجب به گروه سه نفره نگاه می کرد، یک مرد کچل هیکلی، یک مرد لاغر دراز و یک چاق که از این دو کوتاه تر بود، سیرک محلی بود؟
مرد کچل به رایان نزدیک تر شد، دستش را روی شانه او گذاشت و فشارش را آزاد کرد. در جواب رایان اندکی آزرده شد اما تاثیر زیادی نداشت، او خیلی بدتر از این ها را تجربه کرد بود. حتی فکر کردن به هاله ی زن جوان بدنش را می لرزاند. مرد کچل نگاه متعجبی به او انداخت و زمزمه کرد:
« من آنمای بزرگ، بزرگترین رئیس بخش خارجی هستم، همونطور که میتونی از ظاهرم ببینی این جا من حرف اول رو می زنم و امروز هم اومدم تا قوانین رو برات روشن کنم. مشکلی که نداری؟»
رایان سرگرم شده بود، لبخند کوچکی زد و سرش را به نشانه ی نه به دو طرف تکان داد.
مرد کچل از اطاعت او خشنود شد و کمی از هاله اش را پس گرفت، نفسی کشید و گفت:
«هر ماه شاگرد های خارجی فرقه ده سکه ی ملکه حقوق می گیرن که به عنوان حق محافظت با کلی خواهش و التماس به من می سپرنش و البته این شامل یه درصدی از هر شکارشون هم می شه!»
رایان در سکوت فقط سر تکان می داد، هنوز وقت درگیر شدن نبود، او از مراتب قدرت در فرقه چیزی نمی دانست و این را هم فهمیده بود که در پایین هرم قرار داشت. مهتاب متفاوت بود اما دلیل نمی شد بقیه هم مانند او عمل کنند.
«خب داشتم می گفتم، 80 نه. 90 درصد هر شکار رو باید حق محافظت بدی...
کتابهای تصادفی
