سیستم بقا
قسمت: 19
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
با چشم های پف کرده اش به پرتو های طلایی رنگ نگاه می کرد، انگار صبح بیدار شده بود تا از طلوع خورشید در دل طبیعت لذت ببرد و طوری به آن محو مانده بود که ثانیه ای را از دست نمی داد. این از نگاه کردن به او حس می شد. اما همه چیز نبود. چشم های خاکستری اش سرد و خالی به نظر می رسید. در چهره اش لبخند دلنشین دیده نمی شد و بی تفاوتی محض جای آن را گرفته بود.
سر جایش یخ زده بود و ذره ای حرکت نمی کرد، هاله ی شوم و تاریک اطرافش حس می شد. بالاخره حرکت کرد، سرش را به کنار برگرداند و به پسرک خوابیده روی زمین خیره شد. صدای نفس های آرامش نشان از آرامشی می داد که این دو روز از دست داده بود.
قطرات آب روی ناخن های دستش نشستند. در ثانیه ی بعد یخ زدند، و دنباله ای تیغه مانند را ایجاد کردند. چهار دست و پا به جلو حرکت کرد. حالت بدنش زیبایی خود را به رخ می کشید اما احساس شوم چیزی جز لذت به همراه داشت. ترس، وحشت و سرمایی که هیچ احساسی در آن دیده نمی شد.
تیغه های یخی به گلوی پسرک نزدیک شدند، چند تار موی مشکی بلند بین مسیرشان را بدون زحمت برش دادند و پیش رفتند. باید از شر این کابوس خلاص می شد، احساساتش در تناقض بود. انگشتش را روی گلوی رایان کشید و بعد ناخن هایش را با هاله ای تهدید آمیز روی آن گذاشت. فقط یک حرکت و این پایان کار پسری بود که از آرامشی که از او گرفته بود لذت می برد.
رایان خر و پفی کشید و در یک حرکت بدنش را به سمت زن جوان کج کرد، اکنون تمام سایه ی صورتش در چشم های خاکستری سرد دیده می شد. انگشتش را پس کشید و لحظه ای تردید کرد. سرگرمی یا آرامش؟ باید کدام یک را انتخاب می کرد؟ سرش را به دو سمت تکان داد و آرام با دو دست به خودش سیلی زد. هیجان همیشه با ترس همراه بود و ترس آرامش را قصب می کرد این چرخه ی زندگی کسانی بود که از کمبود سرگرمی رنج می بردند.
البته این همه زاده تخیل خودش بود ولی تاثیری که باید را گذاشت، باریکه ی مایع گرم روی صورتش جاری شد. خراش کوچکی روی گونه اش دیده می شد. با این که چیز خاصی نبود اما روی زیبایی او تاثیر می گذاشت و چنین ضایعات بزرگی برای زیبایی که حتی قلب دختر ها از آن در امان نمیماند اتفاق تاسف باری بود. در کمال تعجب هیچ ردی از نارحتی در نگاهش نبود. ثانیه ای بعد تیغه های ی...
کتابهای تصادفی

