سیستم بقا
قسمت: 18
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
زن جوان با لبخند از رایان فاصله گرفت، برای او این بار بیرون آمدن آن قدر ها هم بی ارزش نبود. پیدا کردن یک سرگرمی در فرقه کم اتفاق میفتاد، همه با او رسمی برخورد می کردند یا بهتر جرات حرف زدن نداشتند و همین کافی بود تا این سفر منحصر به فرد باشد.
با دست چندین بار موهای لختش را شانه زد، لبخند روی صورتش کمرنگ تر شد و اخم کوچکی جای آن را گرفت. تحرکات این دو روز کار خود را کرده بود و تقریبا می شد این را دیر تر از زمانی که باید در نظر گرفت.
به جسد ببر نگاه کرد. عجله داشت، جسد در ثانیه ی بعد غیب شد و هیچ اثری از خود باقی نگذاشت. نگاهی به اطراف انداخت و بعد از بررسی کردن آن به سمت سگ ها دست تکان داد:
«وقتشه. برمی گردیم!»
طبق عادت دوباره رایان را حساب نکرد، با انتظار و پنهانی به حالت صورتش نگاه انداخت، اما انگار این مدل کلک ها دیگر کار ساز نبود، او باید روش دیگری برای اذیت کردن پسرک پیدا می کرد و این باعث تحریک بیشتر جنبه ی سادیسمی او می شد.
رایان با بیخیالی دنبال زن جوان به راه افتاد، برخلاف قبل مجبور به دویدن نشد و این خود جنبه ی مثبت و امید بخشی بود. استرس این روز ها واقعا به او حوصله ای برای تنش بیشتر نمی داد، خسته بود و چیزی جز اندکی استراحت و آرامش برایش جالب به نظر نمیامد.
در طول مسیر رایان بار ها به اسنو خیره شد، و اسنو در جواب فقط یک پوزخند به او تحویل داد، در همین حین نگاه دیگری بود که این صحنه ها را شکار می کرد و از آن لذت می برد.
صدای آب دوباره روحیه ی رایان را تقویت کرد، این یکی از صدا هایی بود که در این دنیای مرگ هنوز آرزوی شنیدنش را داشت و لبخند را روی لب هایش می نشاند.
اما انگار این دفعه فقط رایان نبود، بانوی مو نقره ای آشفته تر و با عجله به سمت صدا حرکت کرد، مثل این بود که زندگی اش به آن بستگی داشت. رایان همچنان او را دنبال می کرد ولی بانوی جوان تمایلی به آن نشان نداد،رویش را برگرداند و با همان صدای بی تفاوت نجوا کرد:
«به نفعته دیگه جلوتر نیای، بشین و شام درست کن! امیدوارم حداقل از دیشب بهتر باشه. باید زودتر به فرقه برگردیم اگه نه از دستپخت تو تلف میشم.»
رایان به سردی خر خر کرد و شاکی گفت:
«اگه اینقدر ناراحتی، پس خودت درست کن خانم حق محافظت!»
زن جوان حوصله ی جواب دادن به رایان را نداشت فقط سری تکان داد و بعد از گذاشتن مقداری از گوش...
کتابهای تصادفی


