سیستم بقا
قسمت: 17
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
صدای جیغ فلز و ناله های گوش خراش در جنگل طنین می انداخت، باریکه ی آبی رنگ در جدال با پنجه های بلند، دست بالا را داشت، با این که استحکامی نداشت و در نتیجه ی برخورد های پیاپی اندکی ترک برداشته بود، باز هم با سرعت غلبه می کرد. دانه های عرق روی پیشانی رایان دیده می شد، تا جای امکان از پنجه ها جاخالی می داد، روی زمین غلت می زد و در نهایت دقت ضربه را وارد می کرد.
روباه سرخ وضعیت خوبی نداشت، در جای جای بدنش خراش هایی خونین دیده می شد، خز نارنجی رنگش اکنون، به طور کامل سرخ شده بود، یکی از گوش های بلندش آویزان بود و در حالی که ناله می کرد، پنجه اش را با نا امیدی در هوا برش می داد.
زن جوانی با مو های نقره ای، کنار درخت پنهان شده بود و از نمایش لذت می برد، چشم های خاکستری رنگش می درخشید و با لبخند زشت و بلندی که روی چهره اش نقش بسته بود هاله ی شومی را منتشر می کرد، اسنو در کنارش خر خر کرد، حالت چهره ی سگ هم چندان خوشایند نبود، اگر رایان این صحنه را می دید به یاد توهم پوزخند گذشته میفتاد، ولی این توهم نبود او در واقع پوزخند می زد.
ثانیه های آخر نمایش نزدیک می شد، دم و بازدم های رایان سنگین تر شده بود اما آرامشی در چشم های آبی رنگش برق می زد، آخر کار روباه بود و این پیروزی و قدرت بیشتر را برایش به همراه داشت، لبخندی روی چهره اش نشست، تلاش هایش بیهوده نبود، جانور جلوی پایش زانو زد، این صحنه مانند بنده ای بود که طلب بخشش می کرد اما روباه دیگر توانایی حرکت کردن نداشت.
باریکه ی آبی بار دیگر درخشید، این بار هدف گلوی حریف بود، ضربه ای که کار را تمام می کرد، در این لحظه لبخند روی صورت بانوی پنهان، کشیده تر به نظر می رسید. نگاهی به سگ بزرگ کنارش انداخت، اسنو در ثانیه بعد ناپدید شد و دوباره در کنار روباه ظاهر شد در حالی که پنجه اش در جمجمه جانور فرو رفته بود، سر روباه تکه تکه و خون آن روی صورت متعجب و حیرت زده رایان فواره زد.
ترسیده بود، یک جانور سطح H برای سگ مقابلش ثانیه ای بیشتر کار نداشت. او حتی در این مدت کوتاه توانایی آب خوردن هم نداشت، یک جای کار می لنگید. مایع گرم روی صورتش جاری بود و در حالی که به جسد تکه تکه شده روباه نگاه می کرد خشکش زده بود، منتظر شنیدن صدای پیروزی بود، صدایی که باید می شنید، برای شکار جانور زحمت زیادی کشید و این باید ثمره ای میداشت؟
نگاهی به اسنو انداخت، در حالی که خون روی پنجه اش را به خاک میمالید،...
کتابهای تصادفی
