فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

همترازی با خدایان

قسمت: 87

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

ضرب­المثلی وجود دارد که می­گوید: دست بالای دست بسیار است.

غرش-

تق-!

این چیزی بود که در ذهن بازیکنان شرکت کننده در مسابقات بزرگ هنرهای رزمی می­گذشت.

«چ-چه خبره؟»

«هردوتای اونها واقعاً بازیکن هستن؟»

«مطمئنید که اونا رتبه دار نیستن؟»

«ا-از سر راه برید کنار! وگرنه ممکنه که گیر بیوفتید-»

«ه-ها؟»

«آییی!»

تق-!

ویزززت-

رعد و برقی که از مشت­های هارگان رها شد در سراسر میدان پخش شد و به بازیکنان نزدیکش اصابت کرد.

دامنه حملات او آنقدر گسترده بود که اندازه گیری آن سخت بود. حتی افرادی که فکر می­کردند فاصله­ی زیادی دارند در نهایت گرفتار حملات هارگان شدند.

«من تسلیمم!»

«منم همینطور! لعنت بهش، دیگه نمی‌تونم اینجا باشم!»

«من هم کنار می­کشم!»

«آخه چطوری از ما توقع دارن که در برابر هیولاهایی مثل اونا بجنگیم و برنده بشیم؟»

صحنه دیگر جایی برای بازیکنان اضافی نبود.

همه نگاه ها به مبارزه بین یو وون و هارگان معطوف شده بود و بسیاری دیدند که چه اتفاقی برای افرادی که در مبارزه آنها گرفتار شدند افتاد که این باعث شد که بازیکنان بیشتری شروع به کنار کشیدن کنند.

هون فکر کرد: پس بالاخره وقت مبارزه‌ی نهائی واقعیه.

حتی هون هم در مقایسه با آن دو نفر احساس کوچکی می­کرد.

او گیج شده بود. هارگان... اسمش رو زیاد شنیدم، ولی فکر اینکه در این سطح باشه...

بهترین کاری که هون می­توانست انجام دهد این بود که کی خود را جمع کرده تا از خود در برابر جرقه­های سرگردان رعد و برق محافظت کند.

هارگان نابغه­ای بود که هون اغلب با او مقایسه می­شد. به همین دلیل بارها و بارها نام او را شنیده بود و قبل از اینکه متوجه شود، رقابتی بین خودش و هارگان تشکیل داده بود.

اما مهارت­های هارگان به شخصه خیلی بیشتر از آن چیزی بود که او شنیده بود.

حتی اگه چندین تا کلون [1]از خودم داشتم هم گروهی نمی­تونستیم مقابلش برنده بشیم.

با بودن یو وون در آن حوالی، هون فکر می­کرد که فقط باید نفر دوم را به عنوان هدف قرار دهد اما به نظر می­رسید که او خودش را خیلی بالا در نظر گرفته بود.

نگاه هون از روی هارگان به یو وون رفت که داشت به سختی حملات هارگان را متوقف می‌کرد.

اون واقعا با این مهارت‌ها یه رتبه دار رو شکست داده؟

***

بوم-!

مشت هارگان باعث شد که یو وون به عقب کشیده شود.

شمشیر یو وون از شدت درد صدا می‌داد و قادر به جذب کل حمله نبود.

علائم سوختگی شروع به پوشاندن تیغه کردند.

بنگ-!

هارگان حرکاتش را متوقف نکرد.

جرقه

هارگان مثل یک صاعقه طلایی حرکت کرد و در یک آن در کنار یو وون ظاهر شد.

امتیاز چابکی اش باید فوق‌العاده بالا می‌بود زیرا حرکاتش بسیار سریع بودند. باورش سخت بود که او هنوز بازیکنی باشد که با رتبه دار شدن فاصله داشته باشد.

وووم-

دلنگ-!

صدای برخورد بلند دیگری در استادیوم طنین انداز شد.

هارگان چشمانش را تنگ کرد. یو وون این بار به عقب رانده نشد.

هارگان گفت: «تو خیلی قوی هستی.»

«تو هم توی تعریف و تمجید کردن خیلی خوب هستی.»

«به نظر می‌رسه که شمشیرت در شرف شکستنه.»

حالا به وضوح قابل مشاهده بود که شمشیر یو وون آخرین نفس‌های خودش را می‌کشد. در سراسر تیغه شکستگی‌هایی وجود داشت که مثل شیشه‌هایی به نظر میرسیدند که با لمس کردن می‌شکنند.

ترق-جرقه-

هارگان پرسید: «نمی‌فهمم. این همه مدت داشتی چیکار می‌کردی؟»

وزززت-!

رعد و برق طلایی رنگ تمام بدن هارگان را در بر گرفت.

در همان لحظه نوک شمشیر یو وون حرکت کرد.

پشک-

فلش-!

تق-!

صدای صاعقه طنین انداز شد.

هارگان با احساس گرمای خاصی روی شانه­اش عقب رفت.

چکه کردن،ریختن-

خون از شانه­اش سرازیر شد و بر روی زمین ریخت. به نظر می­رسید که زخم بسیار عمیقی بود.

هارگان زیرلب گفت:«هوم...»

او با دست خود زخمش را لمس کرد و دید که کف دستش غرق در خون شده است.

هارگان سرش را بالا خم کرد تا به یو وون که حالا غرق در جریان الکتریسیته شده بود نگاه کند.

کسی که کمی پیش­تر بیشترین ضربه را در این درگیری خورده بود هارگان نبود.

...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب همترازی با خدایان را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی