همترازی با خدایان
قسمت: 72
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
شعلههای بنفش عادی نبودند. حداقل، هون قبلاً آنها را ندیده بود و چیزی راجب آن نشنیده بود.
هون فکر کرد: این صرفاً نمیتونه فقط یک تصادف باشه. و آثار به جا مانده در سیاه چال آگرا را به یاد آورد.
او میتوانست زخمهای باقی مانده روی رئیس سیاه چال آگرا، عنکبوت ملکه را به خوبی به یاد بیاورد. جای زخم شمشیر آنقدر برجسته، دقیق و ویرانگر بود که او را به این فکر انداخته بود که آیا کار یک رتبه دار بوده است یا نه.
از خودش پرسید: پس چرا...؟
ضربات شمشیری که او هنگام مبارزه با یو وون احساس کرد با آن چیزی که بدن آگرا را بریده بود کاملاً متفاوت بود. با قدرت یو وون، بریدن گوشت بدن رئیس سیاه چال با یک ضربه غیرممکن بود.
که این فقط دو احتمال را باقی میگذاشت.
هون به نتیجه رسید: یا من اشتباه میکنم... یا اون به من آسون گرفته.
با در نظر گرفتن اینکه فشار حملهی یو وون نسبت به قبل یا بعد از تقویت روئل تغییری نکرده، او تصوری در مورد حقیقت بدست آورد.
هون دندانهایش را به هم فشرد. دوئل اساساً تمام شده بود و اگر یو وون واقعاً کسی بود که سیاه چال آگرا را فتح کرده بود...
هون با استفاده از تله پاتی صوتی* با روئل صحبت کرد:«بیا عقب نشینی کنیم.»
*یک مهارت رزمی که در آن فرد از کی برای انتقال صدا به هدف خود استفاده میکند.
روئلِ شوکه شده سرش را به سمت هون چرخاند. بعد با گیجی به او خیره شد. او نمیتوانست بفهمد که چرا او میخواهد آنها عقب نشینی کنند.
«اگه یو وون همون کسی باشه که بهش فکر میکنم، این مبارزه بی معنیه.» هون به صحبت مخفیانه با روئل ادامه داد و به آتش بنفشی که در اطراف یو وون شناور بود خیره شد. «هممون میمیریم.»
روئل به خاطر اطمینان در صدای هون در دوراهی قرار گرفته بود.
هون معمولاً تا زمانی که مطمئن نبود چیزی نمیگفت. همراه با این حقیقت که او همیشه اعتماد به نفس داشت و مهارتهای لازم برای پشتیبانی از آن را داشت، روئل به این فکر کرد که چه چیزی میتواند باعث شود هون به آنها پیشنهاد کند که اول عقب نشینی کنند.
نگاه یو وون بین هون و روئل رد و بدل شد. پس از لحظهای ایستادن، چشمانش حالا قرمز شده بود و قدمی به سمت آنها برداشت و پرسید:« صحبتتون تموم شد؟»
هون قبل از اینکه سرش را تکان دهد با تعجب به خود لرزید.
یو وون متوجه شده بود که او از طریق تله پاتی صوتی با روئل ارتباط برقرار کرده بود، با این حال منتظر آنها مانده بود.
هون گفت:«میتونم یه سوال بپرسم؟»
یو وون سرجایش ایستاد و سرتکان داد. «اگه فقط یه سوال باشه.»
«تو کسی هستی که سیاه چال آگرا رو فتح کردی؟»
سیاه چال آگرا. ذکر آن باعث شد بازیکنان اطراف او با تعجب شروع به زمزمه کنند. آن سیاه چال سختی است که مدتهاست فتح نشده بود. این واقعیت که سیاه چال فتح شده شوکه کننده بود اما بازیکنان میتوانستند قبول کنند که این اتفاق افتاده، با توجه به اینکه او یو وون بود.
یو وون پاسخ داد:«چی میشه اگه بهت بگم که اینطور بوده؟»
هون جواب داد:«...پس حق با من بود.» در آن لحظه او توانست به طور غیرمستقیم ذرهای از قدرت یو وون را بچشد.
« اگه میخواید باهاش بجنگید، ما دیگه نیستیم. بیاید بریم.» هون به هم تیمیهایش دستور داد.
«ها؟»
«هِی، هون!»
«واقعاً داریم میریم؟»
حرکات غیرمنتظره هون باعث شد تا هم تیمیهای شوکه شدهاش او را دنبال کنند.
روئل به خاطر این روند ناگهانی لبش را گاز گرفت:«بر خلاف شایعات، تو یه ترسو هستی.» او به هون توهین کرد.
«با خیال راحت هرچی دلت میخواد بگو.» هون درحالی که به یو وون نگاه میکرد، گفت:« برای زندگی هم تیمیهام بیشتر از غرورم ارزش قائلم.»
همیشه میتوان یک آزمون رو دوباره امتحان کرد.
هزینه آزمون بسیار زیاد بود اما امتیازها برای هون مشکل نبود. نه تنها او مقدار زیادی امتیاز جمع کرده بود بلکه در صورت نیاز، او همیشه میتوانست از قبیله خود درخواست امتیاز کند.
با این حال، هیچ تکراری برای زندگی شما وجود نداشت.
حتی اگر همهی تیم B به یکباره به یو وون حمله کنند و هرجوری که هست موفق به شکست یو وون شوند...
هون پیش بینی کرد: حداقل نصف... نه، اکثرمون میمردیم. او نمیخواست آزمون را اینطوری بگذراند.
از ابتدا،...
کتابهای تصادفی

