همترازی با خدایان
قسمت: 71
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چشمهایش را باز کرد.
چشمهایش سفید شده بود و دور دستها را به راحتی میدید.
سالاموف در طبقات پایین یک بازیکن شناخته شده در زمینهی تجسس بود.
او گفت: «اون رفته.»
«چی؟ رفته؟»
سلاموف سرش را تکون داد.
چند دقیقه پیش پیش یو وون را دید و بعد به یکباره ناپدید شد. فقط یک احتمال وجود داشت که چه اتفاقی افتاده است.
سالاموف ادامه داد: «این باید یه توانایی حرکت پنهان باشه.»
اطلاعات زیادی در مورد یو وون وجود نداشت. معدود بازیکن هایی که موفق شده بودند یو وون را در راه صعود به طبقه یازدهم ببینند، گفتند که او یک شمشیر زن قهار بود و در این شکی نیست.
بازیکنهای تیم B که با یو وون برخورد کردند گفتن که او از شمشیر استفاده کرده.
اما هیچ اطلاعاتی وجود نداشت که بگوید او قادر به انجام [حرکت پنهان] است.
«حرکت پنهان؟»
«اون همچین مهارتی داره؟»
«راهی هست که بتوانیم پیداش کنیم؟»
سالاموف سرش را تکان داد. مهارت او یعنی [چشمهای هزار مایلی] یک مهارت نادر بود که بسته به مهارت، به معنای واقعی کلمه میتوانست تا هزار مایل را ببیند و حتی قادر به دیدن بیشتر مهارتهای اختفا بود، اما سالاموف نمیتوانست حتی ردی از یو وون ببیند.
سالاموف با اخم گفت: «من نمیتونم بدون نزدیک شدن به طور قطعی بگم، اما فکر نمیکنم این یک حرکت پنهانی معمولی باشه.»
«منظورت چیه؟»
سالاموف توضیح داد: «این باید یه مهارت خیلی قدرتمند باشه. من حتی نمیتونم یه نشونه یا نور کوچیک ببینم.»
توضیحاتش هم تیمیهایش را شوکه کرد.
مهارت [چشمهای هزار مایلی] یک مهارت کاملا معروف بود. شهرتش به عنوان یک مهارت شناسایی، چیزی بود که حتی رتبهدارها هم مایل به داشتنش بودند و این مهارت تنها دلیلی بود که سالاموف در طبقات پایین به شهرت رسیده بود.
طبق شایعات او قبلاً با یک قبیلهی بزرگ قرارداد بسته بود، بنابراین مهارتهایش زیر سوال نمیرفت.
پس برای سالاموف گفتن چنین چیزی...
یکی از بازیکنان گفت: «کیم یو وون یه قاتل بود؟»
... این نتیجهای طبیعی بود که هر کسی به آن میرسید.
با این حال، سالاموف سرش را تکان داد. «فکر نمیکنم اینطور باشه. آدمکشها معمولاً شمشیرهای بلندی استفاده نمیکنن. علاوه بر این اونها عمداً لباسهای تیره میپوشن.»
«پس اون چیه؟»
«خب حدس من...»
سالاموف به سرعت سرش را برگرداند. چشمهای سالاموف هنوز سفید بود که یعنی [چشمهای هزار مایلی] او هنوز فعال بود.
«کی به اینجا رسیدی؟»
سوال سالاموف همهی تیمیهایش را شوکه کرد و آنها را مجبور به کشیدن سلاح و آماده ی حمله بودن کرد.
نور ضعیفی در جهت نگاه سالاموف بود.
یو وون در حالی که خودش را آشکار میکرد گفت: «این همون چشمهای هزار مایلیه؟ تو مهارت خیلی خوبی داری.»
هم تیمیهای سالاموف نفس راحتی کشیدند. اگه سالاموف آنجا نبود همهی آنها بدون اینکه خبری داشته باشند کشته میشدند.
چی...؟ پس اون یه قاتله!
از آنجایی که یو وون با بازیکنهای دیگر معاشرت نمیکرد، اطلاعات کمی در موردش وجود داشت. بنابراین بدون رویارویی مستقیم با او، تشخیص تواناییهایش غیر ممکن بود.
سالاموف در میان گیج شده بود.
اگر در آن لحظه برق ضعیف را ندیده بود، به سرنوشت دیگری دچار میشد.
یه مهارت حرکت پنهانی وجود داره که من نتونستم با چشمان هزار مایلی توی این فاصله تشخیصش بدم؟
سالاموف باورش نمیشد. او فکر میکرد که یو وون واقعاً بازیکنیست که در ترور کردن تخصص دارد.
بهتره امیدوار باشم که اینطور باشه. چون اگه اون یه قاتل نیست و میتونه در این فاصله از حرکت مخفی استفاده کنه...
سالاموف اب دهنش را قورت داد.
...شکست دادنش تقریبا غیر ممکن میشه.
یو وون در حالی که به اطراف نگاه میکرد گفت: «شاید به این دلیله که شما افراد زیادی ندارید، اما تور بهشتی شما خیلی ناقصه.»
بازیکنهای تیم B که پخش شده بودند نزدیکتر و جمعتر شدند و تور گسترده بهشت شروع به سفت شدن کرد.
سالاموف...
کتابهای تصادفی
