همترازی با خدایان
قسمت: 1
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
گرگ و میشِ آسمان هنگامی که زمین فرو ریخت، نیست شد؛ زمینی که تا سالیان خانهی آنها را روی خود نگهداشته بود.
در حالی که برج تکهتکه میشد، جملهی "پس باختیم." چیزی بود که هیچکس جرئت گفتنش را نداشت. چرا که انگار با به زبان آوردنش به واقعیت تبدیل میشد.
ده خدا که گرد هم آمده بودند، حماسههای خود را به یاد آوردند.
«پس آخرش این شکلیه؟»
«اصلا نمیتونم تصور کنم اینطوری قراره از هم جدا بشیم.»
«موافقم. میدونستم بالاخره یه جوری تموم میشه، ولی...»
«بیاید احساساتی نشیم و سریع تمومش کنیم. هر کاری کنیم دخلمون اومده.»
«یعنی چی دخلمون اومده؟ هنوز تموم نشده!»
این را مردی گفت که مویش به رنگ سفید نقرهای رنگ بود، چوب بلندی به دست گرفته بود و نامش سون اُگُنگ بود.
«واسه کسی که پاش لب گوره، گندهگنده حرف میزنی.»
کسی که در برابر باور اُگُنگ ایستادگی کرد، هرکول بود. پوست شیرش را به تن کرده بود و گروهی شکستخورده را رهبری میکرد. هرکولی که در جنگ با غولها پیروزی به دست آورد و بزرگترین قهرمان اُلمپ بود، یک بازویش را ازدست داده بود و با مرگ فاصلهی چندانی نداشت.
«من نمیمیرم.»
«به فرض که نامیرا باشی، میتونی جلوی اونها قوی به نظر بیای؟»
هرکول سرش را برگرداند. به موجوداتی نگریست که در آسمان گرگ و میش پرواز میکردند. خدایان قلمروی دیگری.
خدایان خارجی.
] یأس و درماندگی آسمان را در نوردید.] ]باتلاق از تاریکی انباشته شد.] [ کسی که نمیتوانست به دنیا بیاید.] [بلایی از سر حماقت]
کافی بود انسانهای معمولی نگاهی به این موجودات بیندازند تا جانشان را از دست بدهند. چنین موجوداتی دنیایشان را منهدم میکردند.
«اَه...»
«چیزی نمونده که این جا رو کشف کنن.»
«احتمالش هست که تا الآن این کارو کرده باشن.»
وووووش...
تق...
تودهی سفیدرنگی از ناکجا پایین آمد. خدایان همه به تودهی سفید چشم دوخته بودند که با شنیدن صدای صاحب آن، سر برگرداندند.
«تونستم برگردم»
مردی با موهای کوتاه و به همریخته به رنگ پرکلاغی و چشمانی به همان تیرگی گفت: «فکر کردم قراره بمیرم.»
یو وون خسته و بیرمق قدمهایی آهسته به سمت تنهی کوتاه درختی برداشت و روی آن نشست.
هرکول پرسید: «چرا هیچکس همراهت نیست؟»
یاران یو وون که همراه با او عظمیت کردند، گم شده بودند و او تنها برگشته بود.
«آ... آره.»
«مرلین، آشورا، ویشنو...همهشون؟»
«آره.»
یو وون سری به نشانه تایی...
کتابهای تصادفی


