قهرمان کش
قسمت: 3
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
پسر چند ساعتی به راه رفتن ادامه داد، کم کم داشت با خود فکر میکرد "این شهر سپید چقدر دیگه دور میتونه باشه؟" که از دور برج های بلند شهر را که با وجود این که تقریبا هوا تاریک شده بود کاملا به سفید میدرخشیدند دید.
سریعا خود را به دروازه شهر رساند، اما به جای انبوهی از تردد مردم فقط دو نگهبان را دید که سعی داشتند دروازه بزرگ را ببندند؛ بدون معطلی به پیش آنها رفت و گفت: "آم، سلام آقایون...ببخشید اگه مزاحم میشم ولی میشه به من بگید کجا میتوانم سر نگهبان اینا رو ببینم؟"
-ها؟
یکی از نگهبان ها با بی علاقه گی سرش را برگرداند و پسر را برانداز کرد، سپس با بی محلی گفت: "دروازه های شهر برای امروز دیگه بسته است، برو و فردا بیا"
-فکر نمیکنم بتونم، جایی رو ندارم که شب رو بمونم...میشه همین دفعه رو استثنا قائل بشوید؟
-نه، شهر قانون های خودش رو داره
-اما...خواهش میکنم...
-نه یعنی نه! اصلا تو کی هستی؟ یکی دیگه از اون عاشق های دیوونه؟ اون به همه شما جواب رد میده پس گم شو!
-اگه اینجوریه...تو چاره دیگه ای برام باقی نگذاشتی!
پسر آرام دستش را پشت شنلش برد و آرام زمزمه کرد: "گلدس!" و شمشیر زیبای خود را بیرون آورد. نگهبان که انگار از این حرکت پسر بسیار وحشت کرده بود گفت: "می...میخوای چیکار کنی؟! یادت نره من سرباز دولت هستم!"
پسر بدون توجه به حرف های نگهبان شمشیر خود را بالا آورد، نفس عمیقی کشید و شمشیر را به گلوی خود چسباند؛ "اگه اجازه ندید سر نگهبان اینا رو ببینم همینجا خودم رو میکشم!"
نگهبان که به جای شوکه شدن چهره ای ناامید به خود گرفت و گفت: "هاه...یکی از اون ها..." سپس حتی بی میل تر از قبل گفت: "خودت رو نکش، الان سر نگهبان رو صدا میزنم..."
سپس رفت و پس از چند دقیقه بعد با زنی زره پوش برگشت. اما فقط یک نگاه ...
کتابهای تصادفی

