قهرمان کش
قسمت: 2
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
آفتاب صبح به سالن قصر هیولا ها میتابید، جایی که تقریبا تمام هیولا های هوشمند و ناطق باقی مانده توسط قهرمانی که خود فرا خوانده بودند سلاخی شدند.
اما قهرمان آنجا متوقف نشد، فقط در یک صبح تمام ساکنان پادشاهی تازه تاسیس جورا، پادشاهی هیولا ها، با مرگ رو به رو شدند؛ حداقل آن دسته از هیولا ها که به اندازه کافی باهوش نبودند که فرار کنند یا مخفی شوند.
برای قهرمان جوان مهم نبود که چند تا از آن موجودات را میکشت، در جایگاه اول اگر نمیکشت کشته میشد؛ و اصلا چرا باید به زندگی یا مرگ این موجودات کریه اهمیت میداد؟ آن ها فقط موانعی مقابل راهش بودند که جلوی او را از رسیدن به آرزویش میگرفتند.
چیزی که بیشتر از قدرت فرا بشری و استعدادش در هیولا کشی باعث تعجبش شده بود باریکه های دودی بود که بعد از مرگ هر هیولا به سمت وی جذب میشد، اما به خاطر این که یک قهرمان فراخوانده شده از بعد دیگر بود این را به فال نیک گرفت. او کشت و کشت، تا وقتی که دستش بی حس شد، کشت تا وقتی که به دیوار های شهر ویرانه رسید.
وقتی برای آخرین بار شمشیر خود را بر سر هیولا بخت برگشته ای فرود آورد، نفس راحتی کشید؛ گویی از رها شدن لذت میبرد.
لحظه ای به پشت سر خود نگاه کرد، شهر زیبایی دید که انگار سال ها متروکه بوده است، شهر ویرانه ای که هر کسی میتوانست بگوید روزگاری بوده که به هزاران زندگی پناه داده باشد؛ باریکه ای از نور شکوه گذشته این شهر هنوز دیده میشد؛ خانه هایی با معماری زیبا که حال نابود شده بودند و قصری تماما مرمری که از ابر ها گذشته بود و با ستارگان هم نشین شده بود، باعث شد پسر با خود فکر کند: "چه چیزی باعث شده همچین شهری به خانه هیولا ها تبدیل شود؟"
بعد از چند لحظه، بالاخره پسر نگاه خیره خود را از شهر برداشت و به راهش را کشید و رفت.
بعد از ساعت ...
کتابهای تصادفی


