پادشاه ابعادی
قسمت: 139
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت 139: دلگرم کردن اعضای خاندان (2)
با اینحال، گرانیا نمیتوانست اشتباهی را که مرتکب شده بود یا حتی مکان دنیای آسمانی را به خاطر بیاورد.
تمام خاطراتش از دنیای آسمانی پاک شده بود.
فقط کمکم به یاد آورد که یک فرشته است.
در آن لحظه بود که ناگهان، نوری مرموز اما مقدس از گرانیا به اطراف تابید.
قدرت یک فرشته!
نیروی فزایندهاش که از او بیرون میزد، برابر با یک پادشاه شیاطین بود.
«باورنکردنیه!»
گرانیا نیز از چنین وضعیتی گیج شده بود.
کانگجون شگفتزده شد. «چه خبره؟ تو بهعنوان یه فرشته کاملاً قوی بودی!»
«من هنوز نمیتونم دنیای آسمانی رو به خاطر بیارم. فقط قدرت من بهعنوان یه فرشته بعد از پیوستن به گروه ارباب احیا شد.»
«از شنیدنش خوشحالم.»
سپس گرانیا با حالتی الهامبخش نزدیک شد و زانو زد و دست کانگجون را بوس*ید. «خیلی خوشحالم که قبول کردی. نگران بودم که دیگه به من نیاز نداشته باشی.»
گرانیا از اینکه بهخاطر غرورش زودتر به کانگجون ملحق نشده بود پشیمان بود.
«برای همینه که بهتر بود زودتر عضو میشدی.» کانگجون لبخندی زد و سرش را نوازش کرد.
در آن زمان تاجر پاپیلو وارد مقر او شد. «پادشاه ابعاد! کرودین همین الان اینجاست تا با شما دیدار کنه.»
کرودین، اژدهای سیاه... در حقیقت آنها رئیس مؤسسه حقوقی اژدهای سیاه بودند.
کانگجون سری تکان داد. «بفرمایید.»
سپس لحظهای بعد، یک زن آشنای سیاهمو با لباس مشکی وارد شد.
در کمال تعجب، او هان یون سو بود.
هان یون سو، وکیلی از مؤسسه حقوقی اژدهای سیاه.
با اینحال برخلاف آخرین باری که او را در واقعیت دیده بود، اکنون چیزی جادویی و فریبنده در اطراف خودش داشت.
حتی شگفتانگیزتر، نیرویی که از او میآمد کمتر از راینکار نبود.
به عبارت دیگر، او باید یک اژدهای بیدار میبود، نه یک اژدهای معمولی.
رئیس مؤسسه حقوقی اژدهای سیاه که گفته میشد قدرتی بیطرف است، یکی از قویترینها در زمین هوامونگ بود.
«من اژدهای سیاه، کرودین هستم. دیدن لوکان، پادشاه ابعاد، مایه خوشنودیه.» کرودین مؤدبانه به کانگجون تعظیم کرد.
کانگجون به او لبخند زد. «هان یون سو، من نمیدونستم که تو اژدهای سیاه هستی کرودین.»
کرودین با دقت به کانگجون نگاه کرد. «اولش، من فقط کنجکاو بودم. چون تو ضعیفترین پایگاه رو در بین پادشاها داشتی، اما الان به موقعیتی خیلی بالاتر رسیدی که ناشیانهست. لطفاً من رو بهخاطر بیادبیم ببخش.»
«بیادبی؟ تو تا حالا کی به من بیادبی کردی؟»
کرودین سرش را خاراند و زمزمه کرد: «هر بار که صبح زود به خونهات میرفتم تا غذا بخورم. فکر میکنم بیادبی من بوده باشه.»
«یهکمی زننده بود.»
کانگجون به یاد آورد که هان یون سو صبحها برای خوردن صبحانه میآمد.
حتی وقتی کانگجون خانه نبود، او به آنجا میآمد و از هایون یک کاسه رامن درخواست میکرد که بجوشاند.
کرودین از پاسخ کانگجون به خود لرزید و اشک در چشمانش حلقه زد. «دیگه این کار رو نمیکنم! غذاهای هایون خیلی خوشمزهن اما دیگه انجامش نمیدم!»
«نگرانش نباش.» کانگجون با لبخند دستش را تکان داد. فقط شوخی کرده بود. نفهمیده بود که او اینقدر وحشت خواهد کرد. «هر وقت خواستی بیا و بخور. خوردن با بقیه خیلی غذا رو خوشمزهتر میکنه.»
«واقعاً؟» چهره کرودین روشن شد.
کانگجون سرش را تکان داد. «در ضمن تو کمکها...
کتابهای تصادفی
