پادشاه ابعادی
قسمت: 108
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت 108: غلبه بر محدودیت (بخش اول)
«آخ!»
هربار که مرد حرکت میکرد، بدن کانگجون آسیب میدید.
مرد مثل نور نزدیک میشد و یهو غیبش میزد و هربار، خون از یک طرف بدن کانگجون فوران میکرد.
کانگجون با قدرت دفاع میکرد اما تعداد زخمهایش همینطور افزایش پیدا میکرد.
سلامتی: 6470/14470
وقتی که سلامتی به زیر پنجاه درصد رسید، اراده حملهش فعال شد. هرچند، اگر نمیشد به حریف ضربهای زد، فایده اینکه قدرت آسیبش بیشتر شود، چه بود؟
کانگجون شمشیرش را تاب داد اما تنها سایهای در نقطه که بهش ضربه میزد باقی میماند.
مرد همینطور که حمله میکرد به صورت رُک گفت: «با چشمات نگاه نکن بلکه با قلبت نگاه کن. اگه نتونی بفهمیش کارت سخت میشه. یادش بگیر و اینطوری تو میتونی به غایت حد خودت برسی.»
انگار که مرد متوجه شده بود که کانگجون نمیفهمه ماجرا از چه قراره و مجبوره که بهش آموزش بده.
مرد آماده شد که ضربه نهایی را به کانگجون بزند.
اما ناگهان یک برش بهشتی ایجاد شد و مستقیم و کاملا بینقص به سمت مرد حرکت کرد. انگار که تکانه کافی برای بریدن گردن یک کوه را داشته باشد. اگر که ضربه به او میخورد سرش قطع میشد.
چشمان مرد کاملا باز شدند.
حتی کانگجون هم به طرز شوکه کنندهای خوشحال بود. او آگاهانه اینکار را انجام نداده بود. بدنش به سادگی بهطور ناخودآگاه حرکت کرده و او هم جلویش را نگرفت.
بدن کانگجون به صورت آنی مسافت 20 متری رو طی کرد.
-این چطوری ممکنه؟
الان زمان پرسیدن این سوال نبود، چرا که مرد مثل دیوانهها قصد داشت دوباره حمله کند.
خون بار دیگر از بدن کانگجون بیرون ریخت. او سعی کرد که جلویش را بگیرد ولی نتوانست.
-لعنت بهش.
او همین الان از یه حمله بزرگ جاخالی داده بود، پس چرا نمیتوانست دوباره انجامش دهد؟
[سلامتی به زیر 30 درصد رسید، اراده بقا فعال شد.]
[دفاع فیزیکی و جادویی شما بهطرز قابل توجهی افزایش یافت.]
در آخر، سلامتیش به زیر سی درصد رسیده بود. به لطف افزایش دفاع، آسیبهای وارد شده توسط شمشیر کاهش پیدا کرد.
پوهاک!
آخ!
حملات مرد بیرحمانه بودند. او با این هدف زندگی میکرد که همه چیزش را به کانگجون بدهد، اما بهنظر نمیرسید که هیچ بخششی نسبت به کانگجون داشته باشه.
حتی به کانگجون فرصت نفس کشیدن هم نمیداد و انگار که سعی میکرد که جانش را بگیرد.
چواک! چوااک!
-آخ! اه...
کانگجون هر لحظه درد را بیشتر حس میکرد. تقریبا مثل این بود که حس مرگ برایش راحتتر شده بود.
اگر که بهخاطر اراده بقا نبود او شاید تا همین الانشم مرده بود.
گرچه، به لطف اراده بقا، باید در مقابل درد عظیمی که نمیتوانست بیانش کند، مقاومت میکرد.
آیا این مثل شکنجه بود؟
چرا که این دردی بود که هیچوقت تمام نمیشد. انگار که وسط جهنم بود.
کانگجون میخواست که تسلیم شود اما، کانگجون دندانهایش را بهم سایید و روی حرکات مرد تمرکز کرد.
نه، او روی قلبش تمرکز کرد. با قبلش نگاه کرد، نه با چشمهایش.
او قبلا اینکار را به طور واضح انجام داده بود. آن ضربهی قبلی هم اتفاق نبود. اگر یکبار انجامش داده بود، میتوانست دوباره هم انجامش بدهد.
در آن زمان، مرد بار دیگر برش بهشتی را به سمت کانگجون هدف گرفت.
یک جرقه برق عظیمی به سمتش حرکت کرد!
در آن لحظه، نور از کانگجون رد شد.
نه، به نظر میرسید که از کنارش گذشته اما او در حقیقت از آن فضا ناپدید شده بود، و دوباره ظاهر شده بود.
این یک معجزه دیگر بود؟
مرد با حالت شوکه شدهای نزدیک شد و شمشیرش را تاب داد.
کاکانگ! سیوکیوک!
هرچند، شمشیر کانگجون حرکت کرد و گردنش را برید.
[4000 قدرت آشوب کسب شد.]
کانگجون ناگهان یک داروی بازیابی تاریکی از وسایلش برداشت و آن را نو...
کتابهای تصادفی

