فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

پادشاه ابعادی

قسمت: 109

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت 109: غلبه بر محدودیت (2)

این درخشش نور به‌خاطر برش بهشتی بود. با این حال، همانند هیچ برش بهشتی که تا به الان دیده بود نبود.

او به فشار غلبه کرده و به سطح جدیدی از برش بهشتی رسیده بود، اما این در مقایسه با آنچه که اکنون می‌دید چیزی نبود.

نوری ناشناخته!

نوری مرموز!

نوری که کانگ‌جون به هر طرف می‌دوید نمی‌توانست از آن دوری کند.

-این چیه رو زمین؟

قدرت حمله، دفاع و فرار کانگ‌جون در برابر آن حمله بی‌فایده بود...

و این پایان بود.

جسد کانگ‌جون کاملا ذوب و تبدیل به دود شد. سپس او دوباره بیرون از سالن نگهبان ظاهر شد.

آموزش تمام شد و او در بهترین شرایط بدنی قرار داشت.

وسایل موجود در انبارش همگی تعمیر شده و مثل روز اول نو بودند.

با این حال، کانگ‌جون همچنان خیره به دیوار، به آن حمله فکر می‌کرد.

-اون نور چی بود؟

آنقدر قدرتمند بود که هر کاری کرد بیهوده بود.

در حقیقت، قدرت رزمی کانگ‌جون از زمان ورودش به تالار نگهبان ده‌ها بار قوی‌تر شده بود.

بال‌های او تقویت شده، قدرت حمله‌اش به شدت افزایش یافته و مقدار زیادی سلامتی و انرژی جادوی سیاه به‌دست آورده بود.

با این حال، در مقایسه با محدودیت‌هایی که او برای سبک شمشیر خونین بهشتی پشت سر گذاشته بود، چیزی نبود.

در نتیجه، توانست قدرتی فراتر از سطح و آمارش پیدا کند.

با این حال، هنوز هم در برابر آن نور چیزی نبود.

او مثل ماه بود که شب‌ها بر جهان مسلط می‌شد اما در مقابل خورشید نور خود را از دست می‌داد.

کانگ‌جون در برابر آن نور مرموز درمانده بود.

-این... تعالی بود!

این چیزی بود که رینکار می‌خواست!

کانگ‌جون حالا می‌فهمید که رینکار راجع به چه چیزی صحبت می‌کرده.

تفاوت بین متعالی بودن و حالت قبل از آن مانند تفاوت میان آسمان و زمین بود.

حالا کانگ‌جون می‌فهمید که حرف‌هایش درست است. او همه چیز را نمی‌دانست، اما آنچه می‌دانست قدرت یک موجود متعالی را تصدیق می‌کرد.

-به هر حال... من یه روز به اون سطح خواهم رسید!

کانگ‌جون وقتی به سمت دایره جادویی می‌رفت مصمم شده بود.

-چقدر گذشته؟

به‌نظر می‌آمد که مدت زیادیست که در سالن نگهبان به سر می‌برد بنابراین هیچ حسی از جریان گذر زمان نداشت.

پس از بازگشت به پایگاه، فهمید هنوز یک شب هم نشده.

«اوه ارباب!! شما رسیدید؟!»

در این بین، بخش‌های دفاعی قوی در اطراف ساختمان یوگانگ آزاد شده بودند.

کایران با دیدن کانگ‌جون مبهوت شد. به‌خاطر این که هاله‌ای که کانگ‌جون داشت با قبل غیرقابل مقایسه بود.

«به‌نظر میاد که ارباب امروز پیشرفت زیادی کرده باشن.»

کانگ‌جون لبخند زد.

«بیشتر از چیزی که تصور می‌کردم بود. ضمنا، اینا چین؟؟»

پایگاه انباشه از جعبه‌های گنج طلایی و نقره‌ای و همچنین انواع سلاح‌ها، زره‌ها و معجون‌های بود.

کایران پوزخندی زد.

«نگذاشتمشون تو انبار می‌خواستم به ارباب نشونشون بدم!»

«حتما امروز اتفاقی افتاده بوده!»

«بله! من باهاتون تماس نگرفتم چون می‌دونستم وارد سالن نگهبان شدید و نمی‌خواستم دخالتی بکنم!»

کایران خلاصه‌ای کوتاه از آنچه امروز رخ داد را ارائه کرد.

کانگ‌جون پس از شنیدن اینکه هاردیس و زنیت به پادشاه شیطان دوم پیوسته‌اند و مرده‌اند، به تلخی سر تکان داد.

«اونا افکار احمقانه‌ای داشتن.»

صادقانه، کانگ‌جون قصد صدمه زدن به آن‌ها را نداشت.

حتی اخیرا دستش را به سمتشان دراز کرده بود.

او گفته بود که با هیچ فرمانروایی که بر سر سنگ قمر‌ها با او معامله کند، دشمنی نخواهد کرد.

چرا که همانطور که رینکار گفته بود کشتن فرمانروایان برای افزایش قدرت بی‌معنی بود...

مخصوصا الان.

او به قلمرو متعالی نگاه می‌کرد، بنابراین لا...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب پادشاه ابعادی را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی