پادشاه ابعادی
قسمت: 107
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت 107: توانایی یک مشاور نظامی پیشرفته(بخش دوم)
توربوی گولم همینطور که به جلو خیره شده بود این رو گفت: «کوکوکو، دریانا. فکر کردی بعد خیانت به ارباب سالم میمونی؟»
دریانا پشت او بود، در اتمسفر سرد یخی اطرافش معلق شده بود.
«خفهشو! من از اولشم هیچ وفاداری به کولادیکوس نداشتم.»
«کوه! چطور جرئت میکنی اینکار رو با ارباب بکنی...! نمیبخشمت.»
توربو پنجه بزرگش را تاب داد. او از حرکات سریع و متفاوتی استفاده کرد.
گولم بزرگ جثه، سرعت حمله باورنکردنی داشت.
دریانا پیاپی پلک میزد و از حملات توربو جاخالی میداد. در همین حین، آتش گوگرد تولید شده از عصای او بدن توربو را هدف قرار داد.
هر بار که شعلهای منفجر میشد، بدن توربو از شدت لرزش به خود میپیچید.
این همه قضیه نبود. دریانا قدرت یک جادوگر را دارا بوده و تعدادی زیردست آندد هم داشت. صدها آندد، شامل شوالیههای مرگ، دولاهان و آنددهای فرسوده به توربو هجوم بردند.
بنابراین، توربو کم کم عقب کشیده شد.
در همین حین، هاردیس و زنیت قلعه را هدف قرار داده بودند.
«با همهی توان پیشروی کنید. قلعه لوکان رو تصاحب کنید.»
«همه رو بکشید و اگه زیر سنگم شده پیداش کنید.»
ارکها و مردان ماری فریاد کشیده و به جلو دویدند.
«چویک! چوییک!»
«کواااااه!»
ارکها و مردان ماری جنگ و کشتار را دوست داشتند.
همینطور که قلعه را احاطه میکردند، قلعه بانهای راشین روی دیوار شروع به تیر اندازی با کمانهایشان کردند.
بهخاطر توانایی پیشرفته کمانداران، حجم بیاندازهای از تیرها پرتاب شدند.
در همین موقع، جادوگران خوناشام روی دیوار داشتند شروع به احضار توپهای آتشین سرخ با عصاهایشان میکردند.
«کوااااک!»
«کواااااک!»
تعدادی از ارکها بهخاطر تیراندازی یا آتش جانشان را از دست دادند. علیرغم اینکه دوستانشان در جلوی آنها جان میباختند، باقی مانده ارکها بدون تردیدی به حرکتشان به سمت جلو ادامه میدادند.
آنها فورا شروع به بالا رفتن از دیوار کردند.
گرچه، تنها پیام رسانهای جهنم در روی دیوار منتظر آنها بودند.
«کواااااک!»
«کوییییک!»
جنگجویان غول راشین، هر باری که شمشیرهای بزرگ آنها تاب داده میشد، ارکها تیکه تیکه شده و از دیوار به پایین میافتادند.
«اهه! این غیرممکنه!»
«چه چیز مسخرهای...»
چشمان هاردیس و زنیت باز از تعجب گشاد شده بود، آنها نمیتوانستند باور کنند که سربازای لوکان اینقدر مهلک هستند. انگار که سربازانشان به سمت مرگ رهسپار شده بودند.
جنازه دشمنها به سختی قابل شناسایی بود و اجساد متحدین کنار دیوار روی هم انباشته شده بودند.
چیز دیگری نیز بود که قلبشان را به لرزه انداخت.
جادوگر تاریکی کلنیا، کسی که داشت سحرهای جادوی گسترده را از بالای قلعه در آسمان میخواند، نابود شده بود.
«آاااااااک!»
یک زن با موهای آبی به کلنیا که بر روی زمین افتاده بود نگاه انداخت.
هاردیس و زنیت وقتی که او را دیدند شوکه شدند. آنها او را میشناختند. او فرمانده هکسیا از ارتش 439 اُم بود.
آنها پادشاهان زیردست او بودند، پس او را بهتر از هر کس دیگری میشناختند.
«اهه! فرمانده هکسیا چرا اینجاست؟»
«لعنت بهش! شانس خیلی کمی برای بردن وجود داره.»
در همین حین، جادوگر تاریکی در اردوگاه زنیت نیز توسط هکسیا کشته شد.
زنیت وقتی صحنه را دید، رنگ از چهرهاش پرید.
در آن زمان، هکسیا پیامی از کایران دریافت کرد و فریاد کشید: «برید! همشون رو بکشید!»
دو دروازه باز شدند و گرگینهها با پوستههای سرخ بی...
کتابهای تصادفی

