ازدواج با یک شرور دلرحم
قسمت: 185
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر صد و هشتاد و پنجم: آوووو (من نبودم.) (3)
با این حال، یوان جو، اون جور آدمی نبود. اگه اون مدل آدم بود، به راحتی میتونست زمانی که روان تب داشت، باهاش یکارایی بکنه.
روان چیویو که نمیدونست اولین بو*سهاش توسط گرگ دزدیده شده، به شخصیت کامل گرگ ایمان داشت.
«شوهر؟!»
روان نمیدونست چرا انقدر دستپاچه هست، اما حرف زدنش یکم نامعلوم بود. اون برگ نیمه شفاف داخل جیبش رو لمس کرد. کار به جایی نمیرسید که مجبور بشه برگ رو له کنه تا از مادربزرگ رویی کمک بخواد؛ مگه نه؟!
اون با شنیدن صدای ناپایدار نفس گرگ و دیدن اینکه صورت یوان داره بهش نزدیک میشه، نتونست جلوی هیجان زدگی و بیقراریش رو بگیره.
روان دید که آقای گرگ خاکستری لب های رنگ روشنش رو باز کرد و دوتا دندون نیش تیزش هم معلوم شدند. آیا گرگ میخواست بخورتش؟!
یا مثل مادربزرگ رویی بود که هوس طعمه تازه داشت؟!
کف دست روان چیویو عرق کرده بود. اون برگ بید نیمه شفاف رو از داخل جیب چپش بیرون کشید. مژه هاش می لرزیدند. دستش دور برگ سفت شد و بعد دوباره شل شد. در آخر اون تصمیم گرفت همه چیز رو بدرک بفرسته و بعد برگ بید رو دور انداخت.
اگه خونش واقعا مفید بود، اشکالی نداشت اگه چند دفعه توسط یوان جو گاز...
کتابهای تصادفی


