ازدواج با یک شرور دلرحم
قسمت: 173
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر صد و هفتاد و سوم: میخوای قمار کنی؟!(1)
دانه های برف کوچک به آرامی بین روان چیویو و چینگ رویی روی زمین افتادند.
گوش های روان داغ شد اما اون به گوش هاش دست نزد. روان چیویو در مقابل مادربزرگ یو کمی خمیده ایستاده بود، اون پشتش رو صاف کرد. هیچ تردیدی توی چشم هاش نبود.
در برابر اون نیمه اهریمن و نیمه شیطانی که یکبار تو اون مسیر دشوار و تاریک پا گذاشته بود، یک بار دیگه روان گفت:«من ازش دست نمیکشم.»
چینگ رویی یکم مبهوت بنظر میرسید. با اینکه ظاهرش رو به یه فرد مسن تغییر داده بود، اما چشمهای قهوهای و روشنش هنوز شفاف و زیبا بود.
مادربزرگ رویی با مهربانی بهش نگاه کرد. اون یه انسان کوچک و ضعیف بود. بدون هیچ تلاشی میتونست زندگیش رو به پایان برسونه. لبخند به آرومی از صورت چینگ رویی پاک شد و نگاهش تیز شد. «چیویو، آیا میدونی عواقب تصمیمت چیه؟!»
صدای رویی سردتر شد و ادامه داد:«قراره دشمن مادربزرگ بشی؟!»
روان چیویو لبخند زد و جواب داد:«تو به من آسیب ن...
کتابهای تصادفی



