ازدواج با یک شرور دلرحم
قسمت: 171
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر صد و هفتاد و یکم:اون الان مسیری برای کار کردن داشت. واضحا این یه چیز کاملا خوشحال کننده بود.(2)
«من تقریبا کشتمش. چیزی که من انجام دادم با کشتنش فرق زیادی نداشت.» مادر بزرگ رویی موهای سفید روی شقیقهاش رو نوازش کرد و به آرامی ادامه داد:«با اینکه همه چیز برای موبوگی خیلی گران تمام شد، اما هنوز انرژی اهریمنیم با انرژی شیطانیم با همدیگه در تضادن. دلیلی که من تا الان تونستم زندگی کنم، فقط به خاطر اعلیحضرت هست.»
چینگ رویی مکث کرد و برگشت و از روان پرسید:«میخوای بدونی من چرا اینجام؟!»
روان چیویو سر تکون داد. اون که از احساسات خفه شده بود، پرسید:«بخاطر پدربزرگ مو هست؟!»
مادربزرگ رویی لبخند کوتاهی زد. «یجورایی. اونموقع من فکر میکردم برادر مو بخاطر من مرده. وقتی هوشیاریم رو به دست آوردم، تصمیم گرفتم خودکشی کنم، اما توسط یه شیطان قدرتمند نجات یافتم.»
چینگ رویی مکثی کرد و دوباره ادامه داد:«علیحضرت به من گفت زمانی که ماموریتی که به من واگذار کرده رو انجام بدم، اون منو تبدیل به شیطان کامل میکنه و برادر مو رو زنده میکنه.»
روان چیویو ناگهان متوجه شد. «به همین خاطر وقتی که فهمیدی پدربزرگ مو نمرده، تعجب کردی...»
«درسته.» چینگ...
کتابهای تصادفی


