ازدواج با یک شرور دلرحم
قسمت: 158
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر صد و پنجاه و هشتم: آیا اون فکر میکرد انرژی شیطانی یه مردیان هست، که میتونه کسی رو خوشمزه کنه؟!(3)
روان چیویو سر تکون داد و تایید کرد. اون گفت:«یعنی نه، من دیروز دو تا خرس شیطانی تو جنگل دیدم. اونها به قبیله گرگ آتش رفته بودند تا گیاهان دارویی مبادله کنن. اون دو نفر نتوانسته بودند گیاهان دارویی بدست بیارن. من توانایی آب شفا بخشِ جهش یافته دارم. شاید بتونم با اونها معامله کنم. غذا و نمک کافی تو خونه نداریم. پوست های حیوانیمون هم باید عوض بشن. ما به سنگ انرژی معنوی بیشتری هم نیاز داریم.»
صدای روان نرم بود. با تک تک کلماتش برای ایندشون برنامه ریزی میکرد. مثل جریان گرمی بود که قلب سرد و سخت یوان رو نرم کرد.
«زیاد دور نیست. از اینجا باید به شمال غربی بری و بعد از رد کردن دو تا کوه اونجا میرسی.»
روان چیویو:«...چطور میگی اونجا دور نیست؟! یک یا دو روز طول میکشه آدم به اونجا برسه، علاوه بر اون راه برگشت هم یک یا دو روز طول میکشه.»
آقای گرگ خاکستری که هوشیاری شیطانیش رو خسته کرده بود، دیگه نتونست واکنش روان چیویو رو ببینه. اون چند دقیقه صبر کرد، اما پاسخ لفظیای از روان دریافت نکرد. اون به آرومی دست بزرگش رو مشت کرد، همه شجاعتش رو جمع کرد و گفت:«اگه میخوای اونجا بری، تا پس فردا صبر کن. خودم میبرمت اونجا.»
مریدیان هاش تقریبا خوب شده بود...
کتابهای تصادفی
