فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

ازدواج با یک شرور دل‌رحم

قسمت: 151

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

چپتر صد و پنجاه و یکم: پدربزرگ مگه نگفتی آدما باید صادق باشن؟!(1)

تو یه لحظه چینگ رویی از حرکت ایستاد. شاخه های بید که با انرژی شیطانی آغشته شده بودند و در شرف ضربه زدن به روان بودند، در میان هوا و زمین یخ زدند و فقط قطرات یخی باران رو جابه‌جا کردند.

اخم های روان چیویو توهم رفت. روان سعی کرد از وضعیت خشک زده اهریمن، به نفع خودش استفاده کنه. اون به سرعت خودش رو روی برف لغزنده کشید، روان نیزه‌اش رو که اون اهریمن به کناری پرت کرده بود رو از روی زمین برداشت، از روی زمین بلند شد و شروع به دویدن کرد.

اون سرش رو چرخوند تا مهاجم اهریمنی رو زیر نظر بگیره، اما به محض اینکه نگاه واضحی پیدا کرد، قلبش لرزید.

اون فرد، که قیافه‌اش شبیه یه خواهر بزرگتر بود، داشت گریه می‌کرد؟!

روان چیویو نمی‌دونست اون اهریمن چرا یهویی این طور رفتار می‌کنه. شاید بخاطر این بود که صدای یو کوچولو و پدربزرگ مو رو شنیده بودش؟! ممکن نبود که اون توسط حرف های تهدید آمیز پدربزرگ مو ترسیده باشه؟ نه؟!

همینطور که این افکار تو ذهنش جرقه می‌زدند، روان دست از دویدن برنداشت. اون نمیتونست فقط بخاطر اینکه خوش شانس بود که از مرگ جان سالم به در ببره، گاردش رو پایین...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب ازدواج با یک شرور دل‌رحم را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی