فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

ازدواج با یک شرور دل‌رحم

قسمت: 152

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

چپتر صد و پنجاه و دوم: پدربزرگ مگه نگفتی آدما باید صادق باشن؟!(1)

«پدربزرگ، چی‌شده؟!» یو کوچولو چوب استخوانی در دست داشت. بازوهای کوچکش، محافظانه جلوی روان چیویو قرار داشتش. با صدایی لرزان و باترس و گیجی سوال پرسید:«اون اهریمن خیلی ترسناکه؟! پدربزرگ، نمی‌تونی شکستش بدی؟»

به دنبال صدای مویو، روان چیویو به پدربزرگ مو نگاه کرد.

توی بازه زمان کوتاهی، حالت پدربزرگ از شوک زده و ناباور به وجد، تاثر، برانگیخته به شک، دردناک، مردد و خالی از احساس تبدیل شد.

موبوگی به آرامی اخم ابروهاشو باز کرد و حالتش رو آروم کرد. درنهایت، احساساتش محو شد و با لبخندی ملایم روی صورت چروکیده‌اش جایگزین شد. و هنوز، روان چیویو احساس کرد که این لبخند خیلی غم‌انگیز هست.

در مورد چینگ رویی که فقط چند متر دورتر از اونها ایستاده بود، به نظر می‌رسید بعد از یه نگاه واضح به قیافه‌ پدربزرگ مو، همه چیز رو فراموش کرده. انگار شعله‌ای تو چشمهای سردش، روشن شده بود.

تغییر حالتش با موبوگی متفاوت بود. وضع...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب ازدواج با یک شرور دل‌رحم را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی