ازدواج با یک شرور دلرحم
قسمت: 149
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر صد و چهل و نهم: صدایی که قلب روان رو سوراخ کرد.(2)
مژه های بلند و پرپشت گرگ فر نبودند. نور گرمِ اجاق سنگی، روی صورتش افتاده بود و چهرهاش رو روشن کرده بود. مژه های گرگ مثل بادبزن های کوچک، زیر دایره های سیاه چشمهاش، سایه انداخته بود. گونه هاش هنوز رنگ پریده بود اما به اندازه چند روز پیش به اندازه مرگ رنگ پریده نبود. رنگ صورت گرگ درکل بهتر شده بود.
در مورد انرژی شیطانی که براحتی میتونست همه چیز رو خراب و ویران کنه، الان خیلی خوب رفتار میکرد و بجای پخش شدن توی صورت خوشتیپ گرگ، تو گوشهای از بدنش جمع شده بود.
روان چیویو نفسی از سر آسودگی کشید. در اخر، اون نتونست در برابر صاف کردن خز پشت گوش گرگ، مقاومت کنه. روان لبخند زد و گفت:«اقای گرگ خاکستری من برای مدت کوتاهی به بیرون میرم. وقتی که من نیستم، باید حواست به خونمون باشه.»
گوشِ زیر دست روان یکم تکون خورد، انگار که داشت از این طریق بهش جواب میداد.
روان چیویو لبهاشو بالا داد و لبخند زد. بعد از اینکه مطمئن شد گرگ به صورت منفعلانه انرژی روحانی داخل سنگ های انرژی معنوی رو جذب کرده، وسایلش رو برداشت و به بیرون رفت.
اگه چیزی پیش نمیومد، مسیر رفت و برگشت به خانه یو کوچولو، فقط یه ساعت طول میکشید.
بیشتر از یه دلیل وجود داشت که روان چیویو تصمیم گرفت شب هنگام، یو کوچولو و بقیه افراد رو ملاقات کنه. اولا، هوا از بعدظهر به بعد بهتر شده بود و دوما، ذهن پدر...
کتابهای تصادفی
