ازدواج با یک شرور دلرحم
قسمت: 148
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر صد و چهل و هشتم: صدایی که قلب روان رو سوراخ کرد.(1)
بخاطر حقه یوان جو، به نظر میرسید زمان به وقتی برگشته که روان چیویو تازه گرگ رو ملاقات کرده بود. تنها تقاوتشون با اون زمان این بودش، که الان غذای کافی برای زنده موندن تو یه ماه، و گیاهان فراوانی داشتند.
مصدومیت آقای گرگ خاکستری مثل قبل جدی بنظر نمیرسید. همینطور که روان روال تمیز کردن و گذاشتن دارو روی زخم های آقای گرگ خاکستری رو انجام میداد، وضعیت گرگ رو چک کرد و بعد هم خودش رو تمیز کرد.
پس از مرتب کردن غار، روان چیویو هنگام پختن اب زنجبیل، فهرستی از دارایی هاشون رو به طور ذهنی لیست کرد. الان دری توی ورودی غار وجود داشت که بیشتر فضای بیرونی رو مسدود میکرد و پرده پوست حیوانی داخل اتاق، با پردهای محکم و ضخیم جایگزین شده بود.
روان بخاطر گیاهان دارویی و پوست های حیوانی که برادر رپتور بهشون داده بود، سپاسگزار بود. آقای گرگ خاکستری الان سه تا لباس داشت.
هنوز انبوهی از گوشت گاومیش جوان، توی انبار وجود داشت. اونها گوشت خشک شده ای که روان با خودش آورده بود رو خورده بودند و تقریبا تمام شده بود. هنوز مقداری پودر تکمه وجود داشت. اونها هنوز خرگوشی که مویو آخرین بار براشون آورده بود، ماهی که روان صید کرده بود و سه تا تخم مرغی که آقای گرگ خاکستری با خودش برگردونده بود رو هنوز نخورده بودند. اون سه تا تخم مرغ، انرژی معنوی زیادی داشتند.
روان انرژی معنویش رو داخل تخم مرغ ها فرستاد و شروع به بررسی اونها کرد. اون هیچ اثر و نشونهای از زندگی، تو داخل تخم مرغ ها پیدا نکرد. ایده روان برای استفاده از دم گرگ برای جوجه کشی، یه بار دیگه نقش بر آب شد. *1
اون از یکی از سنگهای انرژی معنوی رو استفاده کرده بود و دوتای دیگه باقی مونده بود. سنگ بزرگتر حدودا سطح سه بود و تکه سنگ کوچکتر، انرژی معنوی بیشتری از سطح چهار داشت. روان دو سنگ رو کنار آقای گرگ خاکستری گذاشت.
کتابهای تصادفی

