ازدواج با یک شرور دلرحم
قسمت: 140
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر صد و چهلم: ارشد، همسرم شنیدش که تو ازدواج کردی و بهم گفت که براتون هدیه بیارم.(3)
وقتی که یوان جو تردید و نفس های تا حدی آشفته روان رو دید، قلب حساس و شیشه ایش از زمانی که صبح از خواب بلند شده بود، ترک خورده بود؛ این دفعه کاملا شکست و تکه تکه شد. روان دیگه اون رو شوهر صدا نمیزد و لبخند هاشو به یه نفر دیگه تقدیم میکرد.
یوان محکم لب هاشو بهم فشار داد. زیر قوس ابروهای در هم رفتش، سایهای بود که تمام ناشدنی بودش.
با اینکه روان چیویو متوجه نشد که چرا گرگ چنین سوالی ازش پرسیده، اما زمانی که نفس های سطحی و دردناک گرگ رو شنید، روان همچنان صادقانه جواب داد:«اقای یوان، تو مکانی که من زندگی میکردم، مجسمه شنی اصطلاح خیلی جالبیه. آقای رپتور خیلی بامزه هست. اون دوستته؛ مگه نه؟!»*1
هیچ راهی وجود نداشت که یوان با اون تیان شو احمق دوست باشه. وقتی اونها جوون تر بودند، اون یارو آرزوی تبدیل شدن به ماهی رو داشت. یوان جو به دلیل اینکه تیان شو رو از غرق شدن نجات داده بودش، توسط تعدادی از پیرمردهای بزرگ قبیله شن، مورد ضرب و شتم قرار گرفته بود.
یوان جو واقعا دلش میخواست این ماجرا رو تعریف کنه اما در آخر فقط به سردی خُرخُر کرد و جواب مبهمی داد:«اممم.»
روان چیویو با شنیدن صدای خشن همسرش، پیشونی خودش رو لمس کرد. اون با فکر کردن به اتفاقی که دیشب افتاده بود، با تردید گفت:«دیشب.....»
یوان جو بلافاصله مضطرب شد. دم و گوش های مثلثیش، دوباره خیلی سریع بیرون زدن.*2
روان چیویو هم از صحبت کردن در مورد این موضوع، احساس ناخوشایندی داشت. اون با شرم صورتش رو لمس کرد و به سختی موضو...
کتابهای تصادفی


