ازدواج با یک شرور دلرحم
قسمت: 122
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر صد و بیست و دوم: اون به گرگ خیلی عادی و بدون هیچ سرگرمی عجیبی بود.(1)
روان چیویو با دیدن اون هیکل آشنا در پرده باران، ناگهان چشمهاشو گشاد کرد.
روان فقط میتونست بهطور مبهم اون هیکل غولپیکررو در بارون شدید تشخیص بده. تگرگ و باران سرد به خز خیس شده آقای گرگ خاکستری برخورد میکرد. اون شبیه گرگی بود که در قابلمهی پراز سوپ افتاده. خیلی ترحمبرانگیز.
گرگ حتی بلندتر از زمانی بود که برای اولینبار همدیگررو ملاقات کرده بودند. باران و تگرگ به هیزمهایی که روی کمر گرگ بود محکم ضربه میزدند و در امتداد لبهها، به پایین میافتادند.
بااینکه اون خیلی بدبخت بهنظر میرسید، اما هنوز زنده بود.
هنوز نفس می کشید.
روان چیویو بیشاز حد از قدرت بدنیش استفاده کرده بود و ران و ساق پاش بیحس شده بودند؛ اما سکوت اولیه قلبش از بین رفت و ضربان قلبش یک کوچولو به بالا پرید.
روان بیتوجه به کثیف بودن لباسهاش، با آستین لباسش محکم چشمهاشو پاک کرد. روان چیویو بدون اعتنا به هوای وحشتناک، درد و احساس سوزن سوزن شدن پاهاش هرموقعی که میخواست از جاش بلند شه در بدنش میپیچید؛ باعجله از غار بیرون اومد و به سمت گرگ رفت.
یبار دیگه، روان چیویو زودتر از چیزی که اون پیشبینی کرده بود از خواب بلند شده بود. برنامه و توطئه کوچکش، نقش بر آب شده بود.
یوانجو، هوشیاری شیطانیش رو سمت روان چرخوند و کثیفی روی بدنش و موهایی که بخاطر باران آشفته شده بود رو دید. تقریبا، خیلی سریع، اون از یکچیزی مطمئن شده بود؛ اینکه، همسر کوچولوش دوباره بهدنبالش گشته...
کتابهای تصادفی

