ازدواج با یک شرور دلرحم
قسمت: 123
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپترصد و بیست و سوم: اون یک گرگ خیلی عادی و بدون داشتن هیچ سرگرمی عجیبی بود.(2)
آقای گرگ خاکستری به آرومی زوزه کشید، تا به همسر ضعیفش سینگال بده که اونا باید سریعا به غار برگرددن.
اون خیلی درنده و تندخو بود، اما اون همه تلاششرو کرد تا چنگالهاشو نشون نده و یک شخصیت غالب و قدرتمند رو برای خودش حفظ کنه. اون میخواست گرگی سرد، دیکتاتور و سلطهگر باشه، که ترس و احترام رو درهرکسی برانگیخته میکنه.
بااینحال، زمانیکه همسرش غرشش رو شنید، اصلا نترسید.
روان چیویو به پنجه گرگ نگاه کرد؛ پنجهای که آسمان بالای سرش رو پوشونده بود و از باران و برف دربرابرش محافظت میکرد. قیافهاش نرم شد. روان نتونست جلوی لبخندشرو بگیره.
اون متوجه شد که دلیل برنگشتن گرگ به غار خودش بوده و خواستههای گرگ خاکستری تیانلورو عقب انداخته. روان به عنوان اولیننفر به داخل غار دوید.
یوانجو با دیدن رفتار خوبی که روان چیویو باهاش داشت، گوشهاشو تکون داد. اون احساس رضایت میکرد.
قدرت شیطانیش روبه کاهش بود. اون فقط میتونست ده دقیقه یا یکم بیشتر این فرمشرو حفظ کنه.
یوانجو با خشونت، افکاری که خیلی سریع و پیاپی در ذهنش بوجود میاومدند رو سرکوب و به آرامی فرم گرگیشرو کوچکتر کرد. این روند بخاطر وزنش و چوبهایی که فقط توسط سهتا از پاهاش پشتیبانی میشدند، چالش برانگیزتر شد. اون هیزم و چوب سخت رو به داخل غار برد و اونهارو در راهرو خالی، نزدیک به در ورودی روی هم گذاشت.
برای قدم بعدیش، اون برنامه داشت به فرم انسانیش تبدیل بشه و وانمود کنه بیهوش هست؛ اما الان......
او...
کتابهای تصادفی


