ازدواج با یک شرور دلرحم
قسمت: 103
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر صد و سوم: آیا ازدواج اونها یک گرگ پیر بود که علفهای نازک میخورد، یا دو خردسال درحال خانهبازی؟!(2)
پسر کوچولو برای پذیرفتن نیت خوب روان، احساس بدی کرد و گفت: «من به نصفشون نیاز ندارم. خیلیه. من فقط به اینقدر نیاز دارم.»
اون با تردید شش تکه کوچک زنجبیل و دو گیاه دیگه رو انتخاب کرد و بعد گفت که چیز دیگهای نمیخواد.
روان چیویو آه کشید. یو کوچولو جوان بود و نمیدونست چه آیتمهایی خوب هستند. روان نمیتونست ازش سواستفاده کنه. همین که میخواست صحبت کنه، یو کوچولو گفت: «خواهر بزرگتر چیویو اگه احساس میکنی با این روش تقسیم داری از من سواستفاده میکنی، میتونی یکم از اون چیز بهم بدی؟!»
روان چیویو: «از کدوم چیز؟!»
یو کوچولو لبش رو گاز گرفت و گفت: «اون، همون گنجینه تو غار شوهرت.»
روان چیویو قبل ازاینکه بفهمه منظور مویو آب با اثر شفابخشیه، برای لحظهای از تعجب یخ زد.
روان از قصد به خودش خندید و جواب داد: «حتما.»
از اونجایی که یو کوچولو خودش اینو گفته بود، روان چیویو نیازی ندید که اصرار بکنه چیزهای بیشتری به اون بده. گذشته از این، آقای گرگ خاکستری نیاز بیشتری به گیاهان دارویی و سنگهای انرژی معنوی داشت.
بااینحال، با فکر کردن به این که مومائو چطور در حالت نیمه شیطانیش بود، یکی از سنگهای انرژی معنوی رو به مویو داد. «این سنگ برای برادرت خیلی مفیده، اما شوهر خواهر بزرگتر بیشتر از برادرت به این نیاز داره. من میتونم سه قطعه دیگه رو ببرم؟»
مویو سر تکون داد و گفت: «من هیچکاری انجام ندادم و دیروز مقدار زیادی از آب گنجینه شوهرت رو نوشیدم. یک قطعه ب...
کتابهای تصادفی
