ازدواج با یک شرور دلرحم
قسمت: 97
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر نود و هفتم: آیا اون گرگهای شیطانی فکر میکردند که بهبودیش غیرممکنه؟!(1)
دراینزمان یوانجو بهتدریج از خواب بلند شد.
انرژی شیطانی داخل خونش درحالحاضر خیلی مطیع بود. برخلاف روزهای گذشته، دیگه تلاش نمیکرد که انرژی شیطانی داخل بدنش رو ببلعه و جذبش کنه. احتمالا به اینخاطر بود که دیروز برای قبول کردن یک رشته انرژی شیطانی، پیش قدم شده بود. اینکار باعث شده بود درد زخمهاش کمتر بشه.
مژههای سیاهش میلرزیدند و یوانجو، چشمهای باریک و کشیدهاش رو باز کرد.
بوی روان چیویو در هوا محو شده بود، به همینخاطر یوانجو میدونست اون بیرون رفته.
غار کاملا ساکت بود، اما یوانجو مثل اولینباری که به اینجا اومده بود، زمانی که به شدت آسیب دیده بود؛ مثل اون زمان احساس سرد و بیکسی رو نداشت.
باد که مثل روزهای قبل قوی نبود از شکافهای پرده پوست حیوانی پاره پوره، به داخل اتاق خواب میوزید. هنوز آب داغ در اجاق سنگی باقی مونده بود. همهجای غار ردپایی از حضور روان چیویو وجود داشت.
یوانجو درحالیکه به آرومی از جاش بلند میشد، درد شدید و ناگهانی رو تحمل کرد. انگشتهای به خوبی مشخصش، کورکورانه روی تخت سنگی به دنبال چیزی میگشتند. نوک انگشتانش خیلی زود یک فنجون چوبی و سرد و گرد رو لمس کرد.
لبهای رنگ پریدهاش به آرومی در یک انحنای کم عمق بالا اومدند. فنجون نیمه، پر ازآب انرژی معنویای بود که روان براش آماده کرده بود.
دراین چندروزه گذشته، همسر کوچولوش کلی حرف براش زمزمه کرده بو...
کتابهای تصادفی



