ازدواج با یک شرور دلرحم
قسمت: 94
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر نود و چهارم: روان چیویو متوجه شد درباره اقای گرگ خاکستری دچار سوءتفاهم شده.(1)
یو کوچولو محکم سرش رو تکون داد و گفت: «من بیاحتیاطی کردم، تقصیر خواهر چیوچیو نیست.»
مویو چوب استخونی رو فشار داد و به روان چیویو نگاه کرد و ادامه داد: «ازاینکه من رو دیروز به خونه برگردوندید؛ مچکرم، خواهر بزرگتر چیویو.»
روان خندید. «بیدقتی از من بود، من پوست حیوانی رو که شوهرم استفاده کرده بود رو روی تو انداختم. بعداز بیهوش شدنت بهخاطر بیدقتی من، اگه به خونت برنمیگردوندمت بهنظرت اینکارم خیلی ظالمانه بهنظر نمیرسید؟»
با گفتن اسم یوانجو، قیافه یوانجو یکم تغییر کرد. یجورایی ترسیده بود و برای حرف زدن مردد بود.
«خواهر بزرگتر چیویو.....»
روان چیویو میدونست مویو میخواد ازش بپرسه چرا اون تحتتأثیر نفرین قرار نمیگیره، اما توضیح دادن این جریان بیشاز حد پیچیده بود و به همینخاطر روان از زیر این موضوع در رفت. اون صاف ایستاد و حرف یو کوچولو رو قطع کرد: «خب، یو کوچولو، دیگه زود نیستش، منو ببر تا گیاههای دارویی رو پیدا کنم، باشه؟»
مویو خیلی باهوش بود و به سوال پرسیدن ادامه نداد. اون بدون هیچ تردیدی سر تکون داد. اون فراموش نکرد که امروز هدفش از به اینجا اومدن این بود که با روان چیویو برای پیدا کردن داروهای گیاهی بره.
اون دو نفر از مجاورت غار آقای گرگ خاکستری خارج شدند و به سمت جنگل حرکت کردند.
مویو در جلو حرکت کرد و روان چیویو درحالیکه نیزهاش رو دست داشت، پشت سر اون حرکت کرد. اون نسب...
کتابهای تصادفی

