ازدواج با یک شرور دلرحم
قسمت: 88
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر هشتاد و هشتم: و هر کدوم برای اینکه اولین نفری باشند که دستور یوآنجو رو انجام میدن، رقابت کردند.(1)
بعد ازاینکه لوزیران اون حرفهارو زد، قیافه رو یورائو تغییر کرد. اون از جویدن گوشت بریانی دست کشید. کمی رد ناراحتی درون صورتش سایه افکند.
اون گوشت گریل شده خوشمزه رو قورت داد و به لوزیران نگاه کرد. صدای رو یورائو خیلی آروم بنظر میرسید وقتی ازش پرسید: «گفتی که به قبیله گرگ آتش میری؟! میری اونجا تا روان چیویو رو ببینی؟»
زمانی که لوزیران لحن صدای اون رو شنید متوجه شد که رو یورایو درحال فکر کردن بیشاز حد هست. اون جواب داد: «من دارم میرم اونجا تا بررسی کنم اون زنده هست یا نه. فقط همین.»
رو یورائو دستاشو مشت کرد و گفت: «توهنوز بهش فکر میکنی، برو. همین الان برو. تو غار من نمون.»
لوزیران با دیدن این حالتش فهمید که اون دوباره داره حسودی میکنه. کاسه صبر رو یورائو داشت لبریز میشد، اما با فکر کردن درمورد اینکه اگه روان چیویو مرده باشه، به اون دختر نیاز داشت که با کمال میل جلوی حمله رو براش بگیره، به همین دلیل با حوصله براش توضیح داد: «یورائو، اگه من اونقدر به روان چیویو اهمیت میدادم، روزی که از سفر شکاری برگشتم باید دنبالش میرفتم. دلیلی وجود نداره که تا الان منتظر بمونم و یهو تصمیم به رفتن بگیرم.»
رو یورائو با تردید بهش نگاه کرد و گفت: «پس چرا به قبیله گرگ ...
کتابهای تصادفی
