ازدواج با یک شرور دلرحم
قسمت: 89
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر هشتاد و نهم: و هر کدوم برای اینکه اولین نفری باشند که دستور یوآنجو رو انجام میدن، رقابت کردند.(2)
شمان پیر از اون مرد پرسیده بود که آیا لازمه کار دیگهای انجام بده و اون مرد فقط گفته بود: «اجازه بده مبارزه کنن، اون گرگ به این راحتی نمیمیره. من دو ماه دیگه برمیگردم.»
با فکر کردن به این، شمان دیگه درمورد اینکه گرگهای شیطانی امروز در برابر روان چیویو رفتار بیمصرفانهای داشتند، بحث نکرد.
لین ژون که دید قیافه شمان پیر تغییر کرده و حالت بهتری به خودش گرفته، ازش پرسید: «شمان هنوز میخواین که گوئر اونو به انسانهای قبیله معرفی کنه؟»
شمان برای چند لحظه ساکت بود و بعد سرش رو تکون داد و گفت: «حرفش رو نزن.»
درابتدا اون دخترِ انسان رو رقتانگیز دونسته بود. با فکر کردن به اینکه اون دختر کمتر از دو ماه دیگه میمیره، میخواست بهش کمک کنه. بااینحال، الان که روان چیویو بسیاری از گرگهای شیطانی و انسانهارو آزرده خاطر کرده بود و به اونها گفته بود که دیگه به نفرین آلوده شده نیازی نبود تا بهش کمکی بکنه.
در چنین زمستون بیرحمانهای، ممکن بود که یوانجو بخاطر خون خاصش از اون جان سالم به در ببره، اما بعید بنظر میرسید که دخترک بتونه تحمل کنه و زنده بمونه. چه روان چیویو زنده میموند چه نه، چه ربطی به قبیله گرگ آتش داشت؟ اون فقط یک مهره شطرنج بود که با پای خودش داخل گودال پریده بود. فرقی نمیکرد زنده بمو...
کتابهای تصادفی

