ازدواج با یک شرور دلرحم
قسمت: 81
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر هشتاد و یک: پس اون داشت امتحان میکرد دمش در گرم نگه داشتن چیزی خوبه یا نه؟!(1)
روان چیویو با نگاه کردن به کاسه آب گرم روی میز سنگی، چشماش پر اشک شد. اون تخم بزرگ رو روی میز سنگی گذاشت و با دستهای لرزون کاسه چوبی رو برداشت. روان جرعهای از آب نوشید. آب دیگه داغ نبود، اما بعد از نوشیدنش احساس بهتری داشت.
بهنظر میرسید انرژی شیطانی دوباره در بدن گرگ فعالیتی نداشته. از اونجایی که آقای گرگ خاکستری انرژی لازم برای کمک کردن رو داشت، احتمالا کمی بهتر شده بود.
روان چیویو به گرگ خاصی که به آرومی روی تخت دراز کشیده بود، نگاه کرد. چشماش به صورت هلالی جمع شد و گفت: «ممنونم، آقای گرگ خاکستری تیانلو.»
روان نگاهش رو برنگردوند. اون میخواست ببینه که آقای گرگ خاکستری بیداره یا نه، اما دمش نمیلرزید و گوشهای مثلثی آسیب دیدهاش به سمت پایین و صاف بودند. اون به احتمال زیاد خواب بود.
روان چیویو بهطرز نامحسوسی آه کشید. اون برگشت و آب بیشتری برداشت و نوشید. آب گرم از بین لبهای سردش سرخورد و به شکم خشک شدهاش رفت. روان لرزید و دوباره احساس زنده بودن کرد.
روان که هیچ عجلهای نداشت روی صندلی نشسته بود، درحالیکه داشت برنامهریزی میکرد قدم بعدیش باید چیکار کنه، به آرومی به نوشیدن آب گرمش ادامه میداد.
اگه اونها صرفهجویی میکردند، غذا و هیزم میتونستن چند روز دوام بیاورند. نیاز شدیدی به داروهای گیاهی داشتند و باید مراقب اهریمنها و شیاطینی میبودند که ممکن بود برای دردسر به غار بیایند.
زمستان تازه شروع شده بود. ط...
کتابهای تصادفی

