ازدواج با یک شرور دلرحم
قسمت: 80
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر هشتاد: این کاردستی گرگ خاکستری تیانلو بود.(2)
الان که روان چیویو یو کوچولو رو حمل نمیکرد، سرعت راه رفتنش بالا رفته بود. اون درعرض نیم ساعت به نزدیکی غارشون رسید.
نزدیک بود انرژیاش تموم بشه، اما همچنان تصمیم گرفت قبل از اینکه هوا تاریکتر بشه، به دیدن تلهای که صبح کار گذاشته بود بره.
روان چیویو از نیزهاش به عنوان عصا استفاده کرد و خیلی سریع به بیشه درختان همیشه سبز نزدیک غار رسید.
روان از دور میتونست ببینه که قسمتی از پوشش تلهاش، شکسته شده.
نکنه با تلهاش طعمهای گرفته بود؟!
چشمهای روان چیویو از هیجان روشن شد. اونکه نمیتونست صبر کنه، از شوق دوید و نگاه دقیقی به تله انداخت. نیمی از تله بین تودهای از برف خاک شده بود، بعضی از برگها جویده و به تکههای کوچکی تبدیل شده بودند و اثری از قطعه گوشت خشک شدهای که روان روی تله گذاشته بود، نبود.
نشونههای آشکاری از تقلا کردن و نقش پنجه کنار تله مشهود بود. اما بهجز یک مشت پر، چیز خاصی داخل تله نبود.
روان چیویو بهطرزعجیبی ناامید شد چون فکر کرده بود با تلهاش، طعمهای گرفته. روان نمیخواست ناامید بشه، خم شد و اطراف تله رو زیر و رو کرد تا بررسی کنه چیزی زیر برف پیدا میکنه یا نه.
روان چیویو با لمس یک چیز سخت و سرد چشمهاش از تعجب گشاد شد.
اون دستهاشو خیلی اتفاقی زیر برف برده بود تا چک کنه و الان واقعا چیزی پیدا کرده بود؟!
با نشاط نیزهاش رو روی زمین گذاشت. روان که دیگه به سردی برف اهمیت نمیداد، از دو دستش برای حفر کردن استفاده کرد.
توده برف ضخیم نبود و روان زمان زیادی رو برای کندن برف و رسیدن به اون چیز سخت و گرد، صرف نکرد.
یک تخم مرغ بود!
تخممرغ بزرگتر از تخممرغهای مدرن امروزی بود و اندازه پنجتای اونها ارزش داشت.
یعنی این تخممرغ یک پرنده غول پیکر بو...
کتابهای تصادفی

