ازدواج با یک شرور دلرحم
قسمت: 67
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر 67- میدونی من همسر آقای گرگ خاکستری، رئیس سابقتونم؟! ممکنه نفرین تو بدن منم باشه... (1)
یکی پس از دیگری، گرگهای شیطانی که بیرون غار ایستاده بودند به داخل برمیگشتند. احتمالا به این دلیل بود که احساس کردند دیگه نمایش جالبی برای تماشا وجود نداره، همچنین اونها نگران بودند اگه خیلی به روآن چیوچیو نزدیک بشن، نفرین به اونها هم سرایت کنه.
برای مدتی، تنها کسی که تو منظره برفی ایستاده بود روآن چیوچیو بود. اون موهاشو بالا زده بود و وزش باد سرد، دانههای برف رو گردنش میانداخت و سرمای شدیدی رو به همراه داشت.
روآن چیوچیو تقریبا تمام صبح رو زیر برف راه رفته بود و برای مدت زیادی گرسنه مونده بود. همینطور که دست بی حسش رو خم کرد تا نیزه رو از روی زمین برداره؛ دستاش یکم میلرزیدند.
روآن سرش رو چرخوند و نگاه طولانیای به غارها انداخت. پردههای ورودی که از جنس پوست حیوانی بود، رو پایین داده بودند.
«اون گرگ اشغال و اون هرزه خیلی خوب با هم جور درمیان.»
«امیدوارم هرچی زودتر هر دوشون بمیرن.»
«برادر بزرگ من به خاطر اون گرگ حرومزاده مرد. اون باید بمیره.... هرچی زودتر بهتر.»
روآن چیوچیو با قدرت هوای سرد رو به ریههاش فرستاد. اما باد سرد تو گلوش گیر کرد و در آخر باعث شد سرفه کنه.
اون چرخید و پا روی برف عمیق گذاشت تا برگرده. روآن اون حملات لفظی وحشیانه و بیمحتوا رو پشت سر خودش گذاشت.
با دستی که از سرما قرمز شده بود، دور ...
کتابهای تصادفی


