ازدواج با یک شرور دلرحم
قسمت: 65
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر 65- من و شوهرم چندین بار عملیات صمیمانه انجام دادیم. (2)
در حالی که تقریبا به آخرین طناب امیدش که پیدا کردن گیاهان دارویی بود، چنگ زده بود فهمید که اومدن به قبیله گرگ آتش خیلی احمقانه بود.
اگه از قبل میدونست این شیطان قراره اینطور آقای گرگ خاکستری رو مسخره کنه، خودش ریسک میکرد و تو جنگل دنبال گیاهان دارویی میگشت و به اینجا ننیاومد. احتمالا از این طریق نتایج بهتری هم میگرفت.
روآن چیوچیو با آرامشی که تو لباش بود، به گرگ شیطانی که نقاب مهربونیاش رو کنده بود، نگاه کرد. دستاشو محکم فشار داد.
«فاک، حرف بزن. خیلی ترسیدی؟!» گرگ جوان نینگ یو بالاخره از شوک دراومد. به دماغش اشاره کرد و خواست بهش نزدیک بشه، اما انگار دلهره داشت و جرات این کار رو نداشت.
روآن چیوچیو به زی یو نگاه کرد که با وجود عصبانیت به جای اینکه چنگالهاشو بهش بکشه فقط به صورت کلامی تهدیدش کرده بود. نینگ یو هم به شدت نگران بنظر میرسید. این دو چیز بیشتر حدس اون رو تایید کرد.
تو همون زمان، این وضعیت برای روآن کاملا پوچ بود. حتی با اینکه آقای گرگ خاکستری به شدت مجروح شده بود و اونها قبلا کار نفرت انگیزی مانند رها کردن اون رو انجام داده بودند، هنوز به دلیل نفرین و سخنان شمن قبیله از او میترسیدند.
روآن چیوچیو درست حدس زده بود؛ اونها جرات نمیکردن بهش نزدیک بشن چون مشکوک بودند که اون هم به این نفرین آلوده شده است.
روآن چیوچیو فکر کرد اونها خیلی مضحکاند.
با ...
کتابهای تصادفی
