ازدواج با یک شرور دلرحم
قسمت: 64
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر 64- من و شوهرم چندین بار عملیات صمیمانه انجام دادیم. (1)
روان چیوچیو پس از یه مدتی با در نظر گرفتن احتمال اینکه بتونه از این وضعیت خلاص شه، در آخر شروع به مسخره کردن گرگ کرد. زیر نگاه منتظر زی یو، روان خیلی واضح گفت: «گم شو! تو هزار برابر از شوهر من زشتتری. میخوای برادر بزرگ یو صدات کنم؟! تو خواب ببینی. تو از سگ هم کمتری«...
آخرین کلماتش تو محیط اطراف اکو شد.
روان چیوچیو صبرش تموم شده بود و ولوم صداشو کم نکرده بود. کلماتی که برای سرزنش و مسخره کردن گرگ شیطانی استفاده کرده بود خیلی چشمگیر بودند و همه شیاطین و انسانها اون رو به طور واضحی شنیده بودند. گرگهای شیطانی دیگه که تا حدودی پر سر و صدا بودند، همهشون سکوت کرده بودند.
اونها انتظار نداشتند روان چیوچیو، زی یو رو مسخره کنه. یا به عبارت دیگه، اونا توقع نداشتند یه انسان که کسی رو برای تکیه کردن نداشت و یه شوهر در حال مرگ داشت؛ جرات سرزنش یه گرگ شیطانی رو داشته باشه.
تو این دنیا، انسانها متواضعانه تحت حمایت شیاطین زندگی میکردند. و زندگیشون رو با ترس و لرز میگذروندند.
طول عمر یک انسان فقط یک پنجم عمر شیاطین بود. از نظر شیاطین اونها خیلی نسبت به انسانها مهربان بودند که بهشون سرپناه میدادند و ازشون محافظت میکردند. این انسان جرات کرده بود یه شیطان رو مسخره کنه؛ درحالی که اون شیطان حسن نیتش رو بهش نشون داده بود و بهش صدقه پیشکش کرده بود.
شیطانی که روان سرزنشش کرده بود یکی از برترین جنگجوهای قبیله بود.
به دلیل شوک بیش از حد، هیچکدوم از شیاطین نزدیک...
کتابهای تصادفی



