ازدواج با یک شرور دلرحم
قسمت: 53
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر 53-اما الان روان چیوچیو احساس میکرد که خوردن گوشت مصنوعی هم یه نوع خوشحالیه. (1)
هیچ ردی از روشنایی تو آسمان شب وجود نداشت. باد سرد باعث شده بود که دانههای برف در حال سقوط تو هوا بال بال بزنند. همونطور که باد بر روی درختان پوشیده از برف میوزید، صدای خش خش میداد.
پوست حیوانی که روان توی مشعل استفاده کرده بود، تقریبا سوخته بود. فقط هیزم زیر اون هنوز باشدت میسوخت.
شعله باقی مانده روی هیزم خیلی کوچک بود و نور کمی به اونها میداد.
روان چیوچیو بار دیگه احساس خوشبختی کرد که هیزمهای غار آقای گرگ خاکستری خاص هستند. با وجود باد و برف شدید، آتش روی چوب خاموش نشده بود.
زمانی که که نزدیک بود آتش مشعل خاموش بشه، اون و آقای گرگ خاکستری به غار رسیدند.
اگر چه در راه برگشت، روان چیوچیو صدای غرش و زوزه حیوانات رو میشنید، اما اونها به اندازه کافی خوش شانس بودند که به جز سنگهای روی زمین و برف شدید با هیچ خطری روبه رو نشدند.
هیزم داخل اجاق سنگی هنوز خاموش نشده بود و برف داخل دیگ آب شده بود.
روان چیوچیو زحمت زیادی کشید تا بدن آقای گرگ خاکستری رو به تخت خواب برسونه. اون پتوی پوست حیوانی رو کنار زد و از آخرین زورش استفاده کرد تا گرگ رو روی تخت ببره.
بعد از اون، نزدیک میز سنگی، روی زمین افتاد. روان چیوچیو احساس میکرد دماغش ...
کتابهای تصادفی
