ازدواج با یک شرور دلرحم
قسمت: 52
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر 52-اون گرگ احمق, راه دوری رفته بود تا اون شیطان ر از روان چیوچیو دور کنه (2)
او چاقوی استخوانی رو تو تنها جیب لباس پوست حیوانی گذاشت. با نگه داشتن بازوی آقای گرگ خاکستری، سعی کرد اون رو بالا بکشه، اما خیلی سنگین بود. روان به عنوان کسی که به خاطر نخوردن غذای کافی انرژی نداشت، قدرت این رو نداشت که گرگ رو تکون بده.
روان چیوچیو چندین بار تلاش کرد اما نتونست گرگ رو بلند کنه، خصوصا زمانی که از اون یکی دستش برای نگه داشتن مشعل و روشن نگه داشتن اطرافشون استفاده میکرد.
نزدیک بود دوباره با شرمندگی گریه کنه.
اگرچه اونها خیلی از غار دور نبودند، اما دیگه تو لبه جنگل هم نبودند. اگه خون آقای گرگ خاکستری حیوانات وحشی رو به خودش جذب میکرد، خیلی خطرناک میشد.
بعد از یه تلاش ناموفق دیگه، روان با صدای گرفته داد زد:«بلند شو، آقای گرگ خاکستری! بلند شووو!!!»
بعد از چندبار صدا زدن، گرگ کمی واکنش نشون داد.
گوش سالماش ناگهان بالا رفت و بی حال دوباره پایین افتاد. چشمهای نابینایش به آرومی باز و بسته میشدند. لبهای رنگ پریدهاش کمی تکون خوردند. به نظر میرسید گرگ تلاش میکنه تا یه چیزی بگه.
روان چیوچیو که دید گرگ خاکستری داره واکنش نشون میده، محکم دمش رو کشید و گفت:«شوهر، نخواب!!!!»
احتمالا دم گرگ خیلی حساس بود. گوشهای آقای گرگ خاکستری د...
کتابهای تصادفی



