ازدواج با یک شرور دلرحم
قسمت: 50
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر 50-اون گرگ احمق کجا رفته؟! (2)
اون قرار بود گرگ خاکستریای که همه کارهاشو با اختیار خودش کرده بود نجات بده. معلوم بود که گرگ اون رو طلسم و اون حیوان درنده رو از غار دور کرده بود.
با اینکه ضعیف بود، اما روان میتونست به عنوان طعمه توجه حیوان درنده رو به خودش جلب کنه. اون بهترین تلاشش رو میکرد تا مسئولیتش گردن گرگ نیافته.
افکار روان چیوچیو بهم ریخته بود. با تحمل برف سنگین، غار امن رو ترک کرد و پا به تاریکی شب گذاشت، جایی که موجودات خطرناک بیشماری تنها با یک مشعل کمین کرده بودند تا راهش رو روشن کنند.
اون توی برف به دنبال ردپاهایی میگشت که کم کم با برف پوشیده میشدند. قدمهایش خیلی آرام به دویدن تبدیل شد.
به عنوان یه فرد عادی با ذهنی بالغ؛ این رو میدونست که ریسک رفتن به کولاک به دنبال یه گرگ خاکستری که ممکنه قبلا با یه حادثه ناگوار مواجه شده باشه، غیرمنطقیه.
با وجود اینکه اون گرگ شیطانی اسما شوهرش بود، هیچ چیزی بینشون پیش نیومده بود و فقط چند روز بود که هم رو میشناختن.
توانایی آب شفابخش اون تو این دنیا، غیر معمول بود و روان میدونست اگه گرگ رو ترک کنه و دنبال یه سر پناه تو قبلیه گرگ آتش یا هر قبلیه دیگهای بگرده، شانس زنده موندش خیلی قوی بود. هجوم بردن به داخل جنگل آن هم این مدلی، ایده بدی بود.
اما....
روان چیوچیو نفسش رو کنترل ک...
کتابهای تصادفی


