ازدواج با یک شرور دلرحم
قسمت: 49
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر 49-اون گرگ احمق کجا رفته؟! (1)
برگردیم به ده دقیقه قبل.
هیزم در داخل اجاق گاز میسوخت و، به طور مداوم از خودش گرما ساطع میکرد. تخت سنگی بسیار گرم بود اما روان چیوچیو احساس کرد چیزی اشتباه پیش میره.
اون احساس کرد یه چیزی بهش فشار میآره. یوان جو یهو توخوابش جایی که اون داشت با خوشحالی باربیکیو میخورد، ظاهر شد.
جای زخم بلند و شومش با برف ریز پوشیده شده بود و اون با چشمهای آبی خاکستریاش بهش خیره شده بود.^p^p
زمانی که روان چیوچیو مشکوک به گرگ نگاهی کرد، دید گرگ خاکستری بیچاره به طرز شیرینی به اون لبخند میزند. چشمان شوهر بیمارش پر از تنهایی بود و بعد به آرومی به اون گفت:« بخواب.»
خواب؟!
روان چیوچیو کمی هوشیاریاش رو به دست آورد. اما هنوز احساس میکرد فشار ناشناختهای وجود دارد که اون رو در خواب غوطهور نگه داشته. روان نمیتونست چشمهاشو باز کنه.
اون سخت تلاش کرد و موفق شد بازوی خودش رو از زیر پوست حیوانی بیرون بیاره.
سرمای خفیف، خواب آلودگی شدیدش رو کمتر کرد. روان چیوچیو کاملا احساس میکرد مشکلی وجود داره. دیروز خیلی خسته نشده بود. براش غیرممکن بود انقدر عمیق بخوابه.
آیا آقای گرگ خاکستری مسئول خواب آلودگی غیرطبیعی اون بود؟! چه قصدی داشت؟!
روان چیوچیو کمی شک داشت. همچنین اون احساس میکرد این موقعیت ی...
کتابهای تصادفی


