فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

بازنشستگی بازیکن جریان بی‌نهایت

قسمت: 137

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

چپتر ۱۳۷:

انفجار به سمت صداها نگاه کرد و دو شبح درنده رو دید که یکی پس از دیگری به سمت مرکز شهر می‌رفتن. مخفیانه پشت سرشون تعقیبشون می‌کرد و با دقت گوش می‌داد.

به نظر می‌رسید که اون دوتا در مورد تونل‌های زیرزمینیِ در حال حفر و همچنین انسان‌هایی که به اونجا فرستاده شده بودن، صحبت می‌کردن.

«...هزار و دویست نفر از شرق اومدن. اون‌ها تا حالا به داخل پرتاب شدن.»

«چندتا دیگه لازمه تا همه‌ی چشمه‌ها حفر بشن؟»

«نمی‌دونم. شاید ده‌ها هزارتا.»

اون شبح درنده با بی‌تفاوتی پاسخ داد: «این‌ها چیزهایی نیستن که ما باید نگرانشون باشیم. فقط کاری که باید انجام بدی رو انجام بده.»

شبح درنده‌ای که بدنش مثل ژله بود و چهار یا پنج صورت روی سرش بود، به حالت ترسویی به عقب منقبض شد:

«ا-اما...»

«اما چی؟»

سپس در حالی که با چشم غیرمسلح به وضوح می‌لرزید و همه‌ی چهره‌هاش اخم کردن، گفت: «نسل‌های مستقیم خیلی ترسناک هستن...من واقعاً فکر می‌کنم که کشته می‌شم...»

برخورد شبح درنده‌ی دیگه خیلی بی‌تفاوت بود، انگار اصلاً به همراهش اهمیت نمی‌ده: «پس سعی کن خودت رو به کشتن ندی. به هر حال، تو فقط باید در این ماه زنده بمونی.»

هیولای ژله‌مانند در حالی که با عجله سعی می‌کرد بهش برسه، تکون خورد و گفت: «این ماه؟ دیگه نیازی ندارم که بعد از یه ماه به اون‌ها پیام انتقال بدم؟»

اون شبح درنده با پوزخندی تاریک گفت: «هه‌هه‌هه. درسته.»

«بعد از یه ماه... مادر دیگه به اون‌ها نیازی نداره.»

....دیگه بهشون نیاز نداره؟

یعنی چی؟

چشم‌های انفجار از شوک گشاد شدن. پنهون کاریش کمی ضعیف شد. پیش از اینکه بتونه وضعیت رو بفهمه، به نظر می‌رسید که اشباح درنده‌ی روبروش ناگهان چیزی رو احساس کردن. هر دو برگشتن، و در حالی که چشم‌هاشون نور پلیدی به همراه داشتن پرسیدن: «کی اونجاس؟!»

لعنتی.

تموم بدن انفجار خشکش زد. تواناییش برای پنهون کردن خودش خیلی خوب نبود. برای فریب دادن اشباح کُندتر کافی بود اما به محض اینکه اون با اشباح سطح بالاتر و با حساسیت بالا روبرو بشه، احتمال کشفش بسیار زیاد خواهد بود.

انفجار با عجله عقب نشینی کرد و تونست از یکی از پنجه‌های تیزی که بهش حمله کرده بود جلوگیری کنه و برگشت و به سمت خرابه‌های ساختمون گریخت.

عرق از پیشونیش می‌چکید.

----باید سریع از اینجا بیرون برم.

****

بیرون غوغای نسبتاً شدیدی بود.

یه‌جیا به دلیل این هیاهو از حالت بسیار متمرکزش بیرون کشیده شد. ابروهاش رو کمی در هم گره کرد و برگشت تا به سمت صداها نگاه کنه.

«چه اتفاقی افتاده؟»

جی‌شوان به سمت پنجره رفت و چشم‌هاش رو باریک کرد. سپس با صدایی که مال بچه‌ای بود گفت:

«به نظر می‌رسه یه مزاحم وارد شده.»

مزاحم؟

یه‌جیا تعجب کرد.

چندتا چهره‌ی آشنا در ذهنش ظاهر شدن.

کسی که توانایی این رو داره که تا این حد بیاد و اینقدر بی‌پروا باشه ... احتمالا فقط اون شخص بوده.

یه‌جیا بلافاصله بلند شد و باعث شد چند برگه‌ی کاغذی که هنوز پر نشده بودن روی زمین بیفتن. اخمی کرد و گفت: «من یه نگاهی می‌ندازم.»

جی‌شوان برگشت و درست روبروش ایستاد و گفت: «نه.»

یه‌جیا تعجب کرد: «ها؟»

جی‌شوان به یه‌جیا نگاه کرد: «اگر تو پا پیش بذاری، توجه اشباح دیگه رو به خودت جلب می‌کنی و ممکنه که مادر رو مشکوک کنه.»

سپس دست یه‌جیا رو گرفت و وادارش کرد روی مبل ...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب بازنشستگی بازیکن جریان بی‌نهایت را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی