فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

بازنشستگی بازیکن جریان بی‌نهایت

قسمت: 138

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

چپتر ۱۳۸:

«آخ آخ آخ!»

انفجار در حالی که پیشونی متورمش را پوشانده بود، اشک توی چشم‌هاش جمع شده بود.

وی‌یوییچو اون کتاب مرجع ضخیم رو دور انداخت و باعث شد گرد و غبار روی زمین پخش بشه و سپس با سردی گفت:»حالا بیدار شدی؟«

انفجار برای یه لحظه مات و مبهوت موند.

اون به وی‌یوییچو که جلوش ایستاده بود و سپس برگشت و به عروسک‌گردانی که از بدبختیش غمگین بود نگاه کرد. در حالی که گیج شده بود چند باری پلک زد.

وی‌یوییچو صبورانه منتظر موند.

چند ثانیه بعد.

چشم‌های انفجار گشاد و دهانش باز شد:»ت..تو...«

وی‌یوییچو عدای واکنش طرف مقابل که مدام در حال تغییر بود رو درآورد و بدون واکنش خاصی گفتگو رو در دست گرفت:»من.. من........خب من چی؟«

انفجار دستش رو بالا برد، پشت دست وی‌یوییچو رو فشار داد و زمزمه کرد:»...گرمه.«

سپس سرش رو بالا گرفت.

»شبح نیستی.«

وی‌یوییچو:»....«

ناگهان هوس کرد اون رو بزنه.

دستش رو بلند کرد و یه بار دیگه زدش.

انفجار در حالی که به اندازه‌ی سه فوت به ارتفاع پرید، از درد فریاد زد و سرش رو نگه داشت. حالت تعجبی در صورتش بود.

»تو واقعا نمُردی!!!«

وی‌یوییچو چشم‌هاش رو چرخوند و خرخر کرد:»......مطمئناً مغزت سریع کار می‌کنه.«

انفجار از شوک دیدن همگروهیش که هنوز زنده‌س بهبود پیدا کرد و ناگهان به چیزی فکر کرد و شروع به خندیدن کرد:»ها‌ها‌هاهاهاها!!!!«

وی‌یوییچو:».........«

مرد جوان مو قرمزِ روبروش با غرور خاصی خندید، جوری که به نظر می‌رسید تنش می‌خاره:»انگار این بار من واقعاً درست حدس زدم! چن‌شینگیه، ووسو...واقعا باید این رو ببینن. کی گفته سر من فقط برای نمایشه؟!«

وی‌یوییچو:».....«

اینجور که بوش میاد انگار اونجوری که می‌گن هستی.

انفجار با روحیه ادامه داد:»من می‌دونستم! اون ایس دروغگو، چطور ممکنه اینقدر ناگهانی تغییر کنه! اما انرژی شبحی که ازش ساتع می‌شد خیلی واقعی بنظر می‌رسید. اگر من اون رو خیلی خوب نمی‌شناختم، گولش رو می‌خوردم.....«

پیش از اینکه حرفش تموم بشه، وی‌یوییچو کنارش به آرومی حرفش رو قطع کرد.

»اوه در اون مورد.«

سپس گوشه‌های لبش رو به نشونه‌ی سرگرمی قلاب کرد و گفت:»اون واقعاً تبدیل به یه شبح شده.«

انفجار خشکش زد.

برگشت و به وی‌یوییچو نگاه کرد. حالت صورتش بسیار احمقانه بود. کمی طول کشید تا یه صدا رو از اعماق گلوش بیرون بیاره:»......هااا؟«

.

آسمون تاریک بیرون با رنگ ضعیفی از خون سوسو می‌زد.

در مرکز شهر ام، عملاً تموم آسمون پنهان بود. به جز تغییرات ضعیفی در روشنایی، تقریباً تشخیص شب یا روز غیر ممکن بود.

.

خوشبختانه، پس از تبدیل شدن به یه شبح درنده، یه‌جیا قادر به دیدن در تاریکی بود.

سرش رو پایین انداخته بود و به صفحات پراکنده‌ی روبروش نگاه می‌کرد. نور سردی از اعماق چشم‌های سرخش درخشید. یه‌جیا بیشتر تونسته بود قسمت اول رو رمزگشایی کنه.

دفترچه‌ی یادداشت می‌گفت که مادر انباشته‌ای از تاریک‌ترین قسمت جهانه و هسته‌ش از پلیدی تشکیل شده.

پلیدی و انرژی یین دو مفهوم کاملا متفاوت بودن. انرژی یین بیشتر شبیه به نوعی منبع انرژی بود. اگرچه اون‌ها می‌تونن یه فرد زنده رو از بین ببرن، اما برعکس می‌شه اون رو دستکاری و ازش سوءاستفاده کرد. زمانی که کسی بتونه بر تعداد کمی از این مهارت‌ها مسلط بشه، حتی یه فرد معمولی هم می‌تونه توانایی کنترل این قدرت خارق‌العاده رو بدست بگیره.

در مورد پلیدی، این تاریکیِ محض بود. وقتی بوجود میاد که یه زندگی به زور گرفته بشه. اما مقدارش بسیار ناچیزه. حتی اگر از یه گناهکارِ فجیع باشه، مقدار قابل استخراجش بسیار محدوده. با این وجود، زمانی که یه انسان حتی به کوچکترین اندازه‌ای از پلیدی آلوده بشه، ...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب بازنشستگی بازیکن جریان بی‌نهایت را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی