فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

بازنشستگی بازیکن جریان بی‌نهایت

قسمت: 118

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

بیرون ایستگاه.

از اونجایی که ووسو نمی‌تونست از مسئولیت‌هاش دور بشه[1]، نیومد دنبالشون و شخص دیگه‌ای رو به جای خودش فرستاده بود.

چنگ‌کژی سرش رو از ماشین بیرون آورد و با شور و شوق برای افرادی که روبروش بودن دست تکون داد و گفت:《اینجا!!!》

وقتی پسر جوانی رو دید که از پشت و نزدیک به یه‌جیا اون رو دنبال می‌کنه، کمی تعجب کرد و پرسید:《ها؟ این کیه؟》

انگار یه‌جیا تازه الان این موضوع رو به یاد آورد. نگاهی به جی‌شوان انداخت و بدون تغییر در حالت چهره‌ش گفت:《اوه، این بچه‌ی دوستمه. چند روزی توی شهر ‏ام می‌مونه.》

واکنش اون سه نفر دیگه کمی سفت بود.

رگ‌های پیشونی انفجار تپیدن.

دروغ گفتن، بدون اینکه تغییری در چهره‌ت نمایان بشه. همونطور که ازت انتظار می‌ره، ای کیسه‌ی آشغال!

چنگ‌کژی حتی بیشتر مشتاق شد. اون به حالت‌ چهره‌ی عجیب اون سه نفر دیگه توجهی نکرد و خم شد و چند تا آب‌نبات از یه جعبه‌ی دستکش بیرون آورد و گفت:《اوه‌ه‌ه!! سلام کوچولو! آب‌نبات دوست داری؟》

جی‌شوان:《...》

یه‌جیا با خونسردی بهش نگاه کرد:《چرا قبول نمی‌کنی؟》

لب‌های جی‌شوان تکون خوردن. سپس دستش رو دراز کرد تا شیرینی رو بگیره.

یه‌جیا:《تشکر نمی‌کنی؟》

جی‌شوان نفس عمیقی کشید و بالاخره به زور گفت:

《.....‏ ممنونم.》

چنگ‌کژی از ته دل خندید و گفت:《اوه، نیازی نیست مودب باشی. می‌تونی از این به بعد من رو برادر چنگ صدا کنی...》

پیش از اینکه بتونه صحبتش رو تموم کنه، یه‌جیا از قبل، یقه‌ی جی‌شوان رو گرفته بود و اون رو داخل ماشین پرتاب کرده بود. سپس به صف طولانی پشت ماشین اشاره کرد و با خونسردی گفت:《داره دیر می‌شه، نباید اینجا جاده رو ببندیم.》

چنگ‌کژی با عجله ماشین رو روشن کرد و گفت:《اوه، درسته!》

توی ماشین.

جی‌شوان چشم‌هاش رو بالا برد و به مرد جوانی که کنارش نشسته بود نگاه کرد.

از زاویه‌ی دید اون، اون فقط می‌تونست خط فک سرد و مشخص طرف مقابل و همچنین لب‌های کمی جمع شده‌ش رو ببینه که جوّ بی‌تفاوت و سردی رو از خودش بروز می‌داد.

لبخند روی لب‌های جی‌شوان عمیق‌تر شدن.

سپس یکی از آب‌نبات‌هایی که بهش داده شده بود رو باز کرد، اون رو توی دهنش گذاشت و بعد دستش رو دراز کرد و انگشتش رو به آرومی به دور انگشت کوچیک طرف مقابل قلاب کرد.

در اولین تلاشش، طرف مقابل ازش دور شد.

در تلاش دومش هم همین اتفاق افتاد.

....

کی می‌دونه بعد از چند بار بود که بالاخره یه‌جیا انرژی لازم برای ادامه دادن به سر و کله‌زدن رو نداشت. اون در نهایت، تسلیم شد و در سکوت، اقدامات یواشکی جی‌شوان رو پذیرفت.

جی‌شوان به آرومی از این فرصت استفاده کرد. از یه انگشت تا دو انگشت، تا اینکه بالاخره همه‌ی دست طرف مقابل رو گرفت.

چشم‌هاش رو بلند کرد و یه بار دیگه به چهره‌ی بی‌واکنش مرد جوان نگاه کرد. آب‌نبات، خیلی آهسته توی دهن سردش آب می‌شد، اما شیرینی ملایم، به آرومی از آب‌نباتی سفت که از نوک زبانش شروع می‌شد، پخش می‌شد. این باعث شد حتی یه شبح درنده با پوسته‌ای خالی مثل اون[2] احساس کنه که بدنش حاوی مقداری شیرینیه.

جی‌شوان، لب‌هاش رو به نشونه‌ی رضایت بالا برد و دیگه بازیگوشی نکرد.

خیلی زود، ماشین، جلوی بوریای مرکزی ایستاد. چهار بزرگسال و یه کودک پیاده شدن.

چنگ‌کژی سرش رو بیرون آورد:《شما بچه‌ها اول برید بالا، من می‌رم ماشین رو پارک کنم!》

یه‌جیا به سه نفر روبروش نگاه کرد:《چیزی که ما در حال حاضر باید پیدا کنیم اینه که مادر چجوری اعضای بدنش رو انتخاب می‌کنه. فقط با دونستن این موضوع می‌تونیم حرکت بعدیش رو تشخیص ...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب بازنشستگی بازیکن جریان بی‌نهایت را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی