فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

بازنشستگی بازیکن جریان بی‌نهایت

قسمت: 117

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

یه‌جیا به جعبه‌ی بازِ روبروش خیره شد.

دوتا تخم چشم که در خون غلیظ و لزج شناور بودن، نور ضعیفی رو در اتاق کم‌نور منعکس می‌کردن، جوری که انگار هنوز زنده‌ن. اون‌ها جوری توی خون می‌چرخیدن که انگار دارن توی تاریکی، بصورت آرومی به اطراف نگاه می‌کنن.

توی تاریکی، چشم‌های یه‌جیا به اون جفت چشم‌ها برخورد کردن[1].

انگار می‌خواست چیزی بگه ولی نمی‌تونست بجز سکوت کار دیگه‌ای بکنه.

یه‌جیا گمانه زنی‌هاش رو در ذهنش بررسی کرد و تخم‌ چشم‌ها رو با سرنخ‌هایی که تاکنون جمع‌آوری کرده بود، مقایسه کرد.

هر چی بیشتر به این موضوع فکر می‌کرد، ارتباطات بیشتری بینشون برقرار می‌کرد.

چشم‌های یه‌جیا کمی باریک شدن. چشم‌های کهرباییش همچون قطره‌ای از خون تازه که در اعماق دریاچه‌ای عمیق فرو می‌ره، خون درون جعبه رو منعکس می‌کردن.

اگرچه بازی، خراب شده بود و درب اشباح باز شده بود، اما بنا به دلایلی، مادر در حال حاضر قادر به ترک بازی نیست.

و پادشاه اشباح، نماینده‌ی مادره، در حالی که بقیه‌ی اشباح درنده‌ی سطح بالا مأموریت دارن تا به دنبال اعضای بدن مادر باشن --- از پوست‌های انسانی در شهر ام گرفته تا قلب گم‌شده در سینه‌ی زنی و همچنین تخم چشم‌های روبروی یه‌جیا.

حتما محدودیت‌های خیلی شدیدی برای اعضای بدنی که باید جمع‌آوری بشن وجود داشته، وگرنه کار مادر اینقدر طول نمی‌کشید که بعدش هم همچنان نتونه اونجا رو ترک کنه.

و حالا، بزرگترین سوال این بود که...

مادر چقدر نیاز داشت؟ اشباح درنده چقدر پیشرفت کردن؟ چقدر تا تکمیل فرایند فاصله داشتن؟

برای انسان‌ها چقدر زمان باقی مونده؟

ابروهای یه‌جیا درهم گره خورده و افکارش بهم ریخته بود.

دستی که در کنارش آویزون بود به آرومی مشت شد. انگشت‌های رنگ پریده‌ش در اثر فشار، سفید شده و ناخن‌های مرتبش آثار ناخن هلالی‌شکلش رو در کف دست‌هاش باقی گذاشتن.

ناگهان چیز سردی به آرومی روی پشت دست مرد جوان فرود اومد.

یه‌جیا از این بابت تعجب کرد. برگشت تا کنارش رو نگاه کنه.

جی‌شوان در زمان نامعلومی اومده و کنارش ایستاده بود. چشم‌های سرخ‌رنگش ​​پایین بودن، اما نگاهش به تخم چشم‌هایی که در برکه‌ای از خون جلوی چشم‌هاشون شناور بودن، نبود.

به آرومی دست یه‌جیا رو بلند و مشت گره شده‌ی مرد جوان رو با احتیاط باز کرد. انگشت‌های رنگ پریده و سردش در امتداد جای اون ناخن‌هایی که در کف دستش باقی مونده بودن، دقیقاً همچون نسیم ملایمی که از اونجا می‌گذره، عبور کردن.

انگشت‌های مرد جوان لرزیدن.

یه‌جیا به طور غریزی تلاش کرد دستش رو عقب بکشه، اما نتونست از مشت طرف مقابل رها بشه.

جی‌شوان چشم‌ها رو بالا برد، چشم‌های قرمز تیره‌ش بطور ثابتی به یه‌جیا نگاه می‌کردن. سپس با صدایی آهسته که همراه با گرفتگی و سردی بود گفت:

《گه‌گه، تو می‌دونستی؟ که تو استعدادی داری که خودت هرگز متوجه‌ش نشدی.》

سپس دستش رو دراز کرد و پلک‌های نازک و گرم مرد جوان رو به آرومی با انگشت‌هاش لمس کرد.

یه‌جیا مجبور شد چشم‌هاش رو ببنده.

《انگار تو همیشه به نکته‌ای کلیدی پی می‌بری.》توی تاریکی، صدای خشن اون مرد نزدیک به دست یه‌جیا به گوش می‌رسید:《با بی‌توجهی به همه‌ی حواس پرتی‌های غیرمرتبط، به دقت سرنخ‌های مهم و منبع مشکل رو مشخص می‌کنی...هر بار، در هر مورد، همیشه اینجوری بوده.》

یه‌جیا کمی تعجب کرده بود.

اون می‌تونست احساس کنه که انگشت‌های طرف مقابل پس از لمس پلک‌هاش، به آرومی دارن عقب نشینی می‌کنن.

یه‌جیا چشم‌هاش رو باز کرد.

مرد قدبلند روبروش، سرش رو پایین انداخته بود.

《اگر تو قادر به حل این معما نباشی، هیچ‌ کسی توی این دنیا نمی‌تونه حلش کنه.》

یه‌جیا به مرد روبروش خیره شد. چشم‌هاش کمی باریک شده و واکنشش حالت گیجی رو نشون می‌داد.

جدا از همه‌ی عوامل حواس پرتی ....؟

اون مات و مبهوت شده بود.

چشم‌های یه‌جیا کم‌کم گشاد شدن و سپس متقابلا مچ دست جی‌شوان رو گرفت. چشم‌های کهرباییش نوری قانع‌کننده‌ای همچون تیغه‌ای تیز که تاریکی رو می‌شکافت، می‌تابوندن. ترسیده و همچنین هیجان‌زده، نفس‌هاش کمی ناپایدار بودن.

《زود باش. ما باید به شهر ام برگردیم.》

.

توی قطار.

چن‌شینگیه، وی‌یوییچو و انفجار، روبروی یه‌جیا نشسته بودن....

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب بازنشستگی بازیکن جریان بی‌نهایت را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی