فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

رستگاری در جهنم

قسمت: 3

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
صبح آن روز، ژیپ و رایا از غار بیرون آمدند. هوا سرد و برفی بود، ولی همچنان برف‌ها از شدت کولاک آرام گرفته و به طور ملایم روی زمین می‌نشستند. آسمان پر از ابرهای سفید و خاکستری بود که در حال جدا شدن از هم بودند و خورشید، که با تمام قدرت از میان شکاف‌های ابرها می‌تابید، اولین پرتوهای ضعیف و رنگ پریده‌اش را به زمین می‌فرستاد. دمای سرد هوا، همچون شمشیری یخ‌زده به بدن رایا فرو می‌رفت و پوستش را از شدت سرما می‌سوزاند.
رایا با چشمان سرد و بی‌روح به جلو نگاه می‌کرد. دیگر نه دلی برای حس کردن داشت و نه می‌توانست درک کند که به کجا می‌رود. همان‌طور که ژیپ او را به سمت کالسکه هدایت می‌کرد، چیزی توجهش را جلب کرد. در جلوی کالسکه، نمادی عجیب بر روی چوب حک شده بود، یک دایره با خطوط پیچیده که درخششی کم‌رنگ داشت. رایا که در آن لحظه نمی‌توانست به درستی تمرکز کند، همچنان به نماد نگاه می‌کرد.
در همین حال، ژیپ وسایل خود را از غار جمع کرده و آماده حرکت شد. هنگامی که سوار بر کالسکه شد، چیزی عجیب و شگفت‌آور به چشم رایا آمد. حفره‌ای در مرکز کالسکه وجود داشت و ژیپ کریستالی درون آن قرار داد. با گذاشتن کریستال در حفره، رگه‌های حکاکی شده بر روی چوب کالسکه، تا دایره‌ای که در ابتدا دیده بود، به طرز جادویی روشن شدند. یک لحظه بعد، گرگ‌هایی عظیم و سفید، به رنگی شفاف و مه‌آلود، از زمین مادی شدند. بندهای در دست ژیپ به وضوح نمایان گشت و کالسکه شروع به حرکت کرد.
رایا که از این صحنه شگفت‌زده شده بود، به سرعت از ژیپ پرسید:  
"اون‌ها دیگه چی هستند؟"
ژیپ با اندکی تعجب، سرش را به سمت رایا چرخاند. در ذهن خود فکر می...
برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب رستگاری در جهنم را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی