من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم
قسمت: 215
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت ۲۱۵:
همین طور که نواه سعی کرد از ساختمونی که در حال سوختن بود فرار کنه، آبی رو حس کرد که روش داره ریخته میشه. وقتی به بالا نگاه کرد، دید سیستم آبپاش فعال شده، و داره شعلهها رو خیس میکنه. وقتی به سالنی که ازش فرار کرده بود نگاه کرد، میتونست ببینه آدریان ناپدید شده. نواه در حالی که از ازدحام جمعیتی که داشتن سعی میکردن از ساختمون خارج بشن جدا شد، کنار دفتر ایستاد که سیستم هشدار رو غیرفعال کنه، و به خاطر سکوتی که بعدش به دنبال داشت، آه کشید.
داخل سالن قبل از این که برای رفتن به طبقهی دوم از پلهها بالا بره، اطراف رو چک کرد که هیچ کسی دوروبرش نباشه. یه فرشی توی سالن باریک پهن شده بود، با چندین اتاق مهمون در طرفش. نواه به طرف اون اتاقی که درش کمی باز بود رفت و به داخلش نگاه انداخت.
به نظر میومد اون اتاق یه اتاق مهمون معمولی با دو تخت خواب و یه دستشویی درون سویتی بود، ولی اون افرادی که سرتاسر زمین پخش شده بودن، حس معمولی بودنش رو ازش گرفته بودن. اونا میلرزیدن که این امر اعصاب نواه رو راحت نمیکرد. نواه از اتاق بیرون رفت و به طرف راهرو برگشت.
یه حس ناراحتی در مورد این مکان وجود داشت، حسی که نواه دقیق نمیتونست بگه چیه. اون آدما، فقط برای این که بعد یه روز که زیاد مش+روب خوردن میخواستن استراحت کنن اونجا میومدن؟ یا این که اونا زیر مجموعهی چیز بدتری هستن؟ تازه این که اون راهرو داشت دورش تغییر میکرد دیگه بماند.
نواه میتونست حس کنه اون راهرو داره باریکتر میشه و برای این که اندازهی هتل رو پوشش بده خیلی کوتاهه. نواه که میخوا...
کتابهای تصادفی

