من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم
قسمت: 214
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت ۲۱۴:
« درسته. ولی من کمک داشتم. جادوی اژدها، اون طور که به نظر میاد جادوی اژدها نسبت به جادوی معمولی خواص خودش رو داره. اژدهای کوچولو واقعاً کارساز بود. اون چشم هم خیلی بهم کمک کرد.» آدریان بهش نیشخند زد.
« پس تو بودی؟ تو اون تخم چشم رو دزدیدی نه لنیا؟» نواه که تنفسش داشت نامنظم میشد، یه قدم از آدریان به عقب برگشت. اطلاعات زیادی داشت بهش میداد، ولی هیچ کدومشون با عقل جور در نمیومدن. اون کاندیدای الگو پذیری لنیا بود و آدریان نبود؟ اون آدریانی که جلوی روش وایساده بود کیه؟
« چرا همهی این کارا رو انجام میدی؟ معنی اینا اصلاً چیه؟ جوابمو بده، آدریان! نه، ولش کن. من از اینجا میرم.» نواه چرخید که از اونجا فرار کنه، ولی آدریان دستش رو گرفت و اونو به عقب کشید. قبل از این که به حالت اولش برگرده، آدریان در حالی که خونش الان از پوستش به پایین میریخت و پیرهنش رو خیس میکرد، دستش رو دور گردن نواه گرفت.
« تو هیچ جا نمیری، نواه. تو همهی سوالات رو پرسیدی، و حالا نوبت منه.» آدریان در حالی که ناخنهاش به داخل بدن نواه نفوذ میکرد، گردنش رو گرفت. لبخند آروم و دلسردش ناپدید شد. حالا داشت دندونهاش رو مثل یه حیوون وحشی که نزدیک بود شکارش رو ببلعه، به نواه نشون میداد. چشماش هم جوری که نواه هیچوقت ندیده بود، داشت از عصبانیت میسوخت.
« آدریان ، خواهش میکنم...» نواه سعی کرد به آدریان التماس کنه، ولی حرفاش هیچ فایدهای نداشت.
آدریان با حالت غرش گفت:« بدن الیونورا رو کجا گذاشتی؟ میدونم وقتی کارت باهاش تموم شد اونو ...
کتابهای تصادفی
