فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم

قسمت: 208

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت ۲۰۸:

نواه که داشت روی چیزی که زیر پاهاش خش خش میکرد راه میرفت، از خودش پرسید:« همه چی چه طور این طوری شد؟» اون از راه رفتن ایستاد و مغازه‌ای رو دید که انگار غارت شده بود و محتویات اون ساختمون روی جاده پخش شده بود. نواه که محیط دورش رو داشت درک میکرد، به اطرافش نگاه کرد. کمبود وجود افراد توی این منطقه حس خطرناکی رو القا میکرد. اون تک و تنها توی بخش مخروبه‌ی روستا بود، و با وجود قاتلایی که دنبالش بودن، حمله به نواه براشون آسون بود.

بعد از ده دقیقه که بی‌هدف قدم برداشته بود و توی پیچ و خم خیابون‌ها گم شده بود، بالاخره نواه به ساختمونی برخورد کرد که به طور مرموزی خسارتی ندیده بود. اون ساختمون مثل بقیه‌ی ساختمونای داخل روستا خالی بود، ولی حداقل در و پنجره‌ش سالم بود.

اون که امیدوار بود ساختمون اداره‌ی منطقه یا نیروهای امنیتی باشه، با عجله به طرفش رفت. وقتی تابلویی که کنار در بود رو دید، همه‌ی امیدش خرد و خاکشیر شد.

« هتل هارل وُرکِر. (ورکر یعنی کارمندان) اینجا برای کارگرها هم هتل دارن؟ نکنه کارگرای بیشتری از خارج از روستا به اینجا میارن؟» نواه که لایه‌ی روغنی که روی چوب آغشته شده بود رو حس کرد، انگشتش رو روی تابلو کشید. اون ساختمون هم با وجود آجرهای قرمز قهوه‌ای که با روغن‌های سیاه لکه‌دار شده بود، توی وضعیت یکسانی بود.

چراغا روشن نبود، و نمیتونست وجود کسی رو اون اطراف حس کنه، چه برسه به این که حضور یه گروه قاتل رو احساس کنه. ستون‌های فلزی دیوارهای بیرونی که کل فضای خارجی ساختمون رو پر کرده بود، به نظر میومد هر ثانیه قراره از هم متلاشی بشه. نواه همچنین متوجه شد که چقدر اون ساختمون نسبت به ساختمو...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی