من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم
قسمت: 207
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت ۲۰۷:
کایل در حالی که داشت پیشونیش رو فشار میداد که سردردی که داشت سراغش میومد رو متوقف کنه، وسط خیابون رنگآمیزی شده ایستاد. حسش هیچوقت اشتباه نمیکرد. بعد از این که از هتل بیرون اومد، باید با هم باقی میموندن. و حالا نواه ناپدید شده و پشت سرش علائم هرج و مرج رو به جا گذاشته.
همین طور که آه نگران کنندهای رو بیرون داد، موئل وسط هوا و زمین پیداش شد. اون به سرعت به طرف کایل رفت و خیلی زود درمورد مکانی که نواه توش قرار داشت و این که چه اتفاقی توی خیابون افتاد اطلاع داد. کایل که کنجکاو بود نواه چه برنامهای ریخته، بهش گوش داد.
« و اون قاتلا... هر لحظه ممکنه برسن اینجا!» موئل تخم چشم لارگو رو به کایل داد. « نواه اونا رو به اینجا کشونده. اون گفت تو میتونی ترتیبشون رو بدی.»
« که این طور؟ بهم بگو، چرا اون تو رو فرستاد که این خبر رو بهم بدی، به جای این که خودش بیاد و بهم این خبر رو بده؟ تو میتونی اونو تلپورت کنی، پس چرا این کار رو نکردی؟» کایل تخم چشم رو بین انگشتاش غل داد. « چرا اونو توی همچین جای خطرناکی تنهایی ول کردی؟»
« خواهش میکنم، من میخواستم اونو با خودم بیارم، قسم میخورم! اون مجبورم کرد که تنهایی بیام اینجا. اون یه چیزی درمورد این که میخواد اون منطقه رو بگرده گفت.» موئل به پای کایل چسبید. « ببخشید که بیشتر بهش اصرار نکردم باهام بیاد!»
« نواه به طرز غضبناکی لجبازه. من مطمئنم دلایل خودش رو داره، ولی بازم میتونست برگرده و بهم گزارش بده چه اتفاقی برام قراره بیوفته. این طوری میتونستیم بریم و با هم از اون راز پرده برداریم و این قاتلا هم...» کایل به آرومی تخم چشم رو بالا انداخت، و اونو به دست دیگهی خودش داد. « گفتی کی قراره بیان اینجا؟»
قوطیهای رنگ با صدای تلق تلوقی به پایین خیابون افتادن و کایل رو از وجود قاتلا مطلع کرد...
کتابهای تصادفی
