من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم
قسمت: 200
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت ۲۰۰:
اژدهای کوچولو در حالی که نزدیکتر میشد که روی دست نواه دراز بکشه، با خوشحالی گفت:« صبح به خیر، نواه! خوب خوابیدی؟»
نواه با لبخند ملیحی، اون یکی دستش رو روی کمر اژدهای کوچولو گذاشت. درست میگفت. به هر حال، این دفعه بدون این که خوابی ببینه خوب خوابید. معمولاً در طول صبح بیدار شدن براش سختتر بود چون بدنش بیجون و بیحال به نظر میومد، ولی الان توی ذهنش احساس تازگی میکرد. نواه تو فکر بود که شاید اون پوچی بین بدن و روحش بود که بالاخره بازسازی شده. به طور خلاصه، نواه توی بهترین حالتی بود که قرار داشت.
با آه و ناله، نواه چشماش رو باز کرد و همین طور که یه خمیازه از دهنش در رفت، چند باری پشت سر هم پلک زد که از خواب کامل بیدار بشه. درست همون موقع، صدای کایل به داخل اتاق راه پیدا کرد.
« بیدار شدی؟»
نواه همین طور که آه و نالههاش رو متوقف کرد، با خود فکر کرد، "باید تظاهر میکردم که دوباره برگشتم خوابیدم." بدون این که به کارش فکر کنه و به کایل جواب بده، پتو رو دوباره روی سرش کشید. یکم دیگه بخواب. من فشار خون پایینی دارم. تو روزا نمیتونم نبضم رو نگه دارم."
ولی، کایل لئونارد که چشمای یه روح رو داشت، وارد اتاق شد و به طرف تخت رفت و دستهاش رو زیر کمر و زانوی نواه قرار داد و اصلاً به نواه فرصت جمع و جور کردن افکارش رو نداد و فوراً اونو از روی تخت بلند کرد. درست همین جوری، اونو بلند کرد و بلافاصله به حالت نشسته قرارش داد. اون به انجام همین یه کار قانع نبود و حتی پتو رو از روی سرش در...
کتابهای تصادفی
